Thursday, April 23, 2015

انقلاب، توطئه،.... از تئوری تا واقعیت -2


در ماههای نیمه نخست سال 2015 میلادی هستیم و نام ایران همانند یکسال گذشته همچنان در رسانه های دنیا بحث برانگیز است. داستان همان داستان تکراری است: ایرانیها میخواهند بمب بسازند، اسرائیلیها نگرانند و مرتبا از این و آن میخواهند که ایرانیها را از اینکار باز دارند، آمریکائیها و اروپائیها با نگرانی چشم براه اجرای قراردادی هستند که به تازگی با دولت ایران بر سر آن به توافق رسیده اند. عربها به این توافق مشکوک هستند و چینیها و روسیها هم ظاهراً با خوشحالی از این توافق سریعاً به رتق و فتق معاملات معوق مانده پرداخته اند. در این میان بازار تحلیلهای سیاسی بوسیله متخصصان ریز و درشت بسود یا زیان حکومت ایران چه در رادیو و تلویزیون ها و چه در رسانه های نوشتاری و اینترنتی داغ است در حالیکه بیشتر این تفسیرها و تحلیلها جز به سردرگمی مخاطبان هیچگاه کمکی نکرده اند.

از سوئی دیگر، بحران مالی، اقتصادی و اجتماعی عمیقی بسیاری از کشورها را فرا گرفته بگونه ای که آثار آن را شاید در همه جای جهان بشود احساس کرد. شدت گرفتن نارضائیهای مردم از این نابسامانیها، که بیش از هر چیزی فرآیند تلنبار شدن منابع دنیا در دست گروهی کوچک است، در گوشه و کنار دنیا بصورت اعتصابها و تظاهرات و حتی برخوردهای خشونت آمیز در چند سال گذشته خود نمائی کرده است. یکی از بارز ترین نمونه های ابراز نارضائیهای عمومی در سالهای گذشته بشیوه یک حرکت ظاهرا ناهماهنگ از آمریکا آغاز و به دیگر کشورها بویژه در اروپا کشیده شد که تا ماههای اخیر در برخی نقاط دنیا هنوز ادامه داشت. در این حرکت، گروهی که همه مشکلات موجود دنیا را نتیجه عملکرد ناعادلانه عوامل فعال در "وال استریت" که مهمترین مرکز معاملات سهام و بورسهای تجاری در دنیا است میدانند، برای نمایش اعتراض خود در مقابل این مرکز جمع شدند تا با ایجاد اختلال در کار این تشکیلات سیاستمداران دنیا را، برای تغییر نظام اقتصادی جهان درجهت بر قراری یک رابطه عادلانه تر، وادار به دخالت و چاره جوئی نمایند. این اعتراض بسرعت به دیگر شهرها و کشورها گسترش پیدا کرد بطوریکه بسیاری از سیاستمداران محلی را غافلگیر نمود اما اگر از انعکاس گسترده آن در رسانه های گوناگون بگذریم هیچگونه اثر جدی و ماندگاری ببار نیاورد. در ماههای اخیر سازمان سی آی اِی (سیا) متهم به بهره گیری از این جنبش برای بر هم زدن ثبات هنگ کنگ شده بود و این نشان میدهد که چگونه تشکیلات اطلاعاتی با نفوذ در چنین حرکاتی کوشش میکنند که آنها را به ابزاری برای رسیدن به هدفهائی کاملاً بر خلاف آنچه علّت وجودی آنها بوده تبدیل کنند.


تاریخ یکصد سال اخیر دنیا نشان میدهد که، هر گاه شرایط و روابط اقتصادی که مهمترین پایه و اساس شکوفائی دوره تمدن نوین در اروپا و آمریکا بوده است دچار گرفتاری و مشکلی شده، هیولای جنگ با بر هم زدن ثبات و آرامش در اینجا و آنجا، برای گریز از بن بست، بربخشی از جهان سایه افکنده است. آنچه مسلم است، جنگ در همه موارد، برای برخی یک نعمت آسمانی بزرگ بوده تا بر مشکلات خود فائق آیند در حالیکه برای برخی دیگر یک کابوس دهشتناک بوده که نتیجه آن نابودی بسیاری از دستآوردها یا حتی نابودی کامل خود آنها بوده است. در این میان انگیزه های ایجاد جنگ و بی ثباتی همیشه یکسان مانده که مالکیت و کنترل منابع ثروت (ودر نتیجه: قدرت) از مهمترین آنهاست. اینروزها چه کسانی بدنبال انحصار ثروت و قدرت در دنیا هستند؟ نظم نوین جهانی چیست و چه هدفهائی را دنبال میکند؟ آیا امروزه رفتار صاحبان قدرتهای بزرگ برای دستیابی به ثروت و قدرت بیشتر تغییری کرده است؟ نیم نگاهی به کشورهای منطقه خاور میانه و آنچه در یمن و شمال عراق و نیز سوریه و شمال آفریقا و اوکرائین میگذرد نشان میدهد که پاسخ این آخرین پرسش منفی است.


بیش از سی پنج سال پیش رئیس جمهور وقت آمریکا، جیمی کارتر، در یک ملاقات با برخی از صاحبان صنایع تولید و بهره برداری از نفت خطاب به مردم آمریکا گفته بود که "بحران انرژی برای آمریکا معادل اخلاقی جنگ است". این سخنان در ماه آوریل سال 1977 یعنی چند سال بعد از اعمال تحریم نفتی اعراب بر علیه آمریکا (به پشتیبانی از فلسطینیان) بیان شده. جوامع غربی در آنروزها با مشکلات اقتصادی زیادی دست به گریبان بودند و آمار بیکاری و تورم بویژه در آمریکا بسیار بالا بود. اهمیت دستیابی به منابع انرژی ارزان و مطمئن برای غرب بویژه آمریکا در این سخنان بخوبی نمایان است و این موضوع تا حد زیادی دلایل دگرگونی سیاستهای آمریکا و متحدین غربی آن در جهان را میتواند نشان دهد که در آنروزها هنوز درگیر چالش بزرگی چون جنگ سرد با دنیای سوسیالیست به سر کردگی اتحاد جماهیرشوروی بود.

برخی منتقدین سیاستهای کشورهای صادر کننده نفت از جمله رژیم پیشین ایران ، در مورد افزایش بهای نفت اظهار داشته اند که این افزایش در اصل برای بوجود آوردن امکان استخراج نفت از منابعی بود که پیش از آن بسبب ارزانی نفت، منافع کافی برای سرمایه گذاری نداشت و از نظر اقتصادی مقرون به صرفه نبود. اگر چه بالا رفتن بهای نفت بطور غیر مستقیم به این موضوع کمک کرد اما اظهاراتی مانند آنچه پرزیدنت کارتر در هنگام ریاست جمهوری خود بیان کرده(اشاره به مطلب در سطور پیشین است) نشان میدهد غربیها چنان طرحی نداشته اند و بسیاری از اسنادی هم که در رابطه با مسائل نفتی از رده محرمانه خارج شده چنین مینماید که مهم ترین دولتهای غربی وارد کننده نفت یعنی انگلیس و آمریکا با چه جدٌیتی در چانه زنیهای کنسرسیوم با ایران و دیگر کشورهای عضو سازمان اوپک از شرکتهای نفتی پشتیبانی میکردند بگونه ای که گاهی کار حتی به تهدید نظامی کشیده است.

تشکیلات اوپک پس از دهه ها که از تاریخ آغاز بهره برداری گسترده و صنعتی ازمنابع نفت در غرب گذشته بود، توانست با سیاستهای هماهنگ مرکز قیمت گذاری نفت را که پیش از آن درآمریکا و در بورس نیویورک قرار داشت و متاثر از روند عرضه و تقاضا برای سهام شرکتها و نیز وضعیت شرکتهای نفتی و مسائل مربوط به آنها در آن عرصه بود، به اوپک و مجموعه کشورهای عضو این سازمان منتقل کند. این موضوع که قیمت گذاری برای نفت را مستقیماً به میزان تولید در کشورهای تولید کننده، و به ویژه به کشورهای تولید کننده آسیائی اتصّال میداد، مسلماً ضربه بزرگی بود بر اقتدارغرب در زمینه کنترل روابط اقتصادی دنیا که وابستگی آن به منابع انرژی نفتی روز بروز بیشتر میشد. مدتها پس از آغاز دوران شکوفائی تمدن غرب که بشکرانه بهره برداری از منابع ارزان سرزمینهای دوردست میسٌر شده بود، دیگر غربیها میبایست برای حفظ یا بهتر کردن اوضاع اقتصادی خود با کشورهائی که از دید آنها در زمره عقب ماندگان شمرده میشدند به چانه زنی بنشینند. این موضوع مسلماً بآسانی قابل هضم نبود. کم ارزش جلوه دادن موضوع بالا بردن بهای نفت از طرف کشورهای نفتخیز، بوسیله تبلبغاتی که سر چشمه آنها در تشکیلات اطلاعاتی غربی بود (وکشورهای غربی را طرّاح اصلی افزایش بهای نفت معرفی میکرد) و بوسیله مشتی آدمهای بیخبر و یا مامور در میان جوامع خاور میانه و کشورهای نفتی گسترش میافت مسلماً یکی از کارهائی بود که برای زمینه سازی در بی ثبات کردن آن کشورها صورت میگرفت. نگاهی به وضعیت امروز این کشورها نشان میدهد که تا چه حد این تلاشها موفق بوده.

دنیای غرب، اگر چه خود در مسیر تمدن بهره بسیار از دستاوردهای تمدن شرق برده امّا هرگز خود را وامدار آنها ندانسته. واقعیت اینست که، "جهان متمدن" غرب، پس از یک دوره چند صد ساله گرفتاری بدست رهبران مذهبی وآغاز دوره ای از روشنگری و پیشرفتهای دانش که به آغاز انقلاب صنعتی انجامید، به دوره ای از رقابتها کشانده شد که تلفات و زیانهای آن از دوره تاریکِ فرمانروائی مذهبی ها چیزی کمتر نداشته. علاوه بر جنگ، یکی از پی آمدهای آن رقابتها رشد و گسترش روشهای توطئه آمیز و اهمیت گِرد آوری اطلاعات از کارهای رقیبان از راههای سِرّی برای پیشی گرفتن از آنان و یا خرابکاری در پیشرفتهای آنان بوده. این کارها یا برای سرکوبِ و پیشگیری از پیشرفتهای دیگران بوده یا برای حفظ وابستگیهای آنها به قدرتهای سرکوب کننده صورت میگرفته. نمونه های زیادی در تاریخ وجود دارد که به روشنی چنین امری را نشان میدهد. کوتاه سخن آنکه پیشرفتها و برتری غربیها در تمدن و اقتصاد تنها نتیجه کار و کوشش شرافتمندانه آنها نیست بلکه در این امر سهم بزرگی را باید به کارشکنیها در کار دیگران داد. این موضوع چیزی نیست که امروزه پایان گرفته باشد. نبرد برای بدست آوردن و حفظ برتری در زمینه های گوناگون حتی همین امروز ادامه دارد. دو جنگ بزرگ و خانمانسوز و دهها جنگ ریز و درشت دیگر در اروپا و دیگر نقاط دنیا همه از پیآمدهای همین رفتارها بوده.

چه چیزی موجب میشود که جوامع انسانی چنین رفتاری داشته باشند؟ آیا اینکه در این دنیا آدمها و تشکیلاتی هستند که برای به بند کشیدن مردمِ دیگر برای بهره کِشی به شیوه های گوناگون توطئه میکنند واقعیت دارد؟ آیا همه وقایعی که آثار خیلی بدی بر روند تمدّن و زندگی بشر داشته و دارند نتیجه توطئه های یک گروه ویژه است؟ به نظر گروهی که چندان کوچک هم نیست (و در میان آنها دانشمندان و سیاستمداران و روشنفکران قدیمی و جدید بسیارند)، پاسخ هر دو پرسش اخیر "آری" است. البته پرسش های دیگری هم شاید باشد که ممکن است هر کدام بگونه ای با همین موضوع رابطه پیدا کند امّا هدف در اینجا پیش کشیدن همه این پُرسشها نیست بلکه پرداختن به موضوع "توطئه" است که بنظر میرسد با خاطره ای که با شخصیتِ داستانی بنام "دائی جان ناپُلئون"(نوشته ایرج پزشکزاد) در ذهن بسیاری از ایرانیان پرداخته شده است، تمایل به هرگونه اشاره به کارهای توطئه آمیز و یا بقول دائی جان ناپُلئون "دخالت خارجیها" در امور داخلی این یا آن کشور برای آنان جنبه کُفر آمیز و "تابو" به خود گرفته.

آنچه مسلّم است، اثبات وجود توطئه و آگاهی در باره آن هرگز از مسئولیت و نقشی که "قربانیِ توطئه" خود در به ثمر رسیدن آن داشته یا دارد چیزی نمیکاهد. نکته دیگر اینکه توطئه زمانی بآسانی به هدف خود میرسد که قربانی تا آخرین لحظه از آن بیخبر بماند در حالیکه آگاهی از آن شاید بتواند با هشیار ساختن قربانی احتمالی، بآسانی آنرا بی اثر کند. در حقیقت، انکار احتمال وجود و نقش توطئه و اثر آن بر روند برخی کارها در یک جامعه شاید یکی از بزرگترین خطرهائی باشد که میتواند هر جامعه ای را که خواهان پیشرفت در مسیر هائی است که با منافع و زیاده خواهی های دیگران همسوئی ندارد، تهدید کند. چنین امری، بدون شک میتواند زیانهای جبران ناپذیری در بر داشته باشد.

نگاهی نه چندان ژرف به تاریخ و روشهای آنچیزی که ما امروز آنرا به نام تمدن غرب میشناسیم به خوبی به ما نشان میدهد که این روشها در طول تاریخ تحولات زیادی داشته تا نتیجه کار همیشه به برتری و پیروزی آن در مقابل دیگران بیانجامد. منظور از "دیگران" در این قضیه میتواند رقیبان محلی و همسایه ها و یا مردم و سرزمینهائی دوردست باشد که چیزهائی یا ارزشهائی دارند و اینها آن چیزها را برای خود میخواهند. غارت منابع طبیعی سرزمینهای دوردست در آفریقا، آسیا و آمریکا و استحاله و نابود کردن بسیاری از مردم و تمدنهای باستانی به بهانه گسترش تمدن و مسیحیت همه از پی آمدهای زیاده خواهی ها و طمع ورزیهای دار و دسته هائی از اروپاست که تمدن را از ابتکارات خود دانسته و همه دیگران را بی تمدن و وحشی می خواندند.

بزانو در آوردن و به بردگی کشیدن ملتهای دیگر در گذشته با لشگر کشی و بکمک نیروهای نظامی بود امّا امروز این روش دیگر کاربردِ زیادی ندارد. بهمین جهت روشهای غیر مستقیم و کم هزینه ای ابداع شده که ظاهر آن بسیار پسندیده است امّا نتیجه کار یکی است. یکی از این روشها حمایت از افرادی، زیر نامهای عوام فریبانه مانند حقوق بشر و دموکراسی، میباشد که یا به واسطه نادانی و بی خِرَدی خود و یا به علت فساد و وابستگی برای رسیدن به آرمانهای آنها به خدمت گرفته میشوند. دخالتهای بسیار آشکاری که مقامات دولتی آمریکا و اروپا برای زمینه سازی در روی کار آمدن دار و دسته اخوان المسلمین در گذشته نه چندان دور در مصر انجام دادند و آنچه زیر نام دموکراسی و دموکراسی خواهی در کشور اوکرائین در یکی دوسال اخیر صورت پذیرفته همه نمونه هائی از این دست عملیات هستند.

در همین جند روز گذشته، ولادیمیر پوتین رئیس جمهور کنونی روسیه آشکارا در باره رفتار دولتهای غربی بویژه آمریکائیها در رابطه با دیگران و اینکه آنها دیگران را نه به عنوان دوست و متحد بلکه به عنوان سرسپرده میخواهند سخن گفت. چنین به نظر میرسد که هیچ چیز دیگری هم آنها را راضی نمیکند. چنین مینماید که همه تلاشها در مسیر ایجاد یک نظم نوین جهانی است که سرکردگی آن به عهده گروهی است که ظاهراً خود را مدعی متمدن کردن جهانیان میدانند و دیگران در این نظم نوین کاری جز بردگی در مسیر هدفهای تعیین شده ندارند. این موضوع که رهبر کشور بزرگ و قدرتمندی مانند روسیه در مورد وجود چنین رفتارهائی از سوی رهبران آمریکا سخن میگوید نشان از عمق نگرانی اوست. امّا در حالیکه نگاه رهبر روسیه در این زمینه تنها به آمریکاست، شواهد بسیاری از دیگر سیاستمداران قدیم و جدید (حتی در میان آمریکائیان) موجود است که نشان میدهد این موضوع ورای یک دولت و یا کشور خاصّ است اگرچه آمریکا در موارد گوناگون چه در قالب تشکیلات نظامی "ناتو" چه بیرون از آن به عنوان بازوی نظامی "نظم نوین جهانی" و در مسیر هدفهای استراتژیک آن عمل کرده است.

با این اوصاف تکلیف کشورهای کوچک و ضعیف چیست؟ چرا نظم فعلی جهان برای گروهی از مردم صاحب نفوذ و قدرت و نیز برخی دولتها و کشورها که در قرون گذشته به یمن منابع ارزانِ دیگران توانستند خود را به درجات بالائی از پیشرفت برسانند غیر قابل تحمّل شده؟ آیا تمرکز قدرت و رهبری و تصمیم گیری برای جهان در دست یک گروه خاص و یا یک دولت به سود مردم دنیاست؟ ظاهراً مهمترین دلیل برای وجود کوششهائی که برای یکپارچه کردن رهبری در دنیا بکار میرود از میان برداشتن جنگ و فقر در سطح جهانیست. آیا این استدلال درست است؟ یکی از مهمترین گرفتاریهای جوامع انسانی که در بسیاری موارد به از هم پاشیدگی آن جوامع و گسترش هرج و مرج و فلاکت شده، پیدایش فساد و بی لیاقتی در رهبری است. چه ضمانتی میتواند از پیدایش فساد در رهبری نظم نوین جهانی که نتیجه آن شاید نابودی بشریت باشد پیشگیری کند؟ کدام سیستم رهبری است که بتواند چنین تضمینی را بوجود بیاورد؟ یک نگاه ساده به آنچه در کشورهای گوناگون بویژه کشورهای ثروتمند غربی میگذرد بخوبی نشان میدهد که چنین سیستمی وجود ندارد و با توجه به طبیعت انسانی شاید هرگز بوجود نیاید.

آنچه ما امروز به نام دموکراسی بویژه در کشورهای اروپائی و آمریکا میبینیم و در روزگاران گذشته شاید تا حدودی خواسته های عمومی آن جوامع را نشان میداد، دیگر آن نقش موثر و دلخواهِ گذشته را ندارد. دموکراسیهای امروز بگونه ای مستقیم به ابزار اداره جامعه در مسیر هدفهای یک "اشرافیت" نوپا که از دل همان اشرافیت قدیمی در آمده تبدیل شده. انحصار نفوذ سیاسی و قدرت و تقسیم آن در میان گروهی که همه یا بخشی از آن اولیگارشی یا از کارگزاران آن هستند جامعه را با همه استعدادها و توانائیها، به وسیله ای که تنها برای خدمتگذاری به این اولیگارشی میتواند موجودیت خود را ادامه دهد تبدیل کرده. هیچ ایده تازه ای نمیتواند پا بگیرد مگر اینکه برای منافع این تشکیلات تهدیدی نباشد. این اشرافیت نوین با داشتن ثروتهای بی حساب توانسته همه ابزارهائی را که مستقیم یا غیر مستقیم در کنترل و هدایت جامعه به مسیر دلخواه بکار میروند در اختیار و انحصار خود بگیرد و از آنها در جهت هدفهای خود بهره ببرد. چگونه چنین اشرافیتی میتواند در جهت پیشرفت جامعه بشری کارساز باشد در حالیکه مهمترین هدف آن همیشه حفظ برتری و موقعیت خود است؟

موضوع اقتصاد و پول مسلماً همیشه یکی از مهمترین مسائل در روابط میان کشورها و ملتها بوده و هست. سیستم پولی و اقتصاد جهان بویژه در طی قرن گذشته در جهت تمرکز این منابع در دست گروهی خاص از صاحبان قدرت و نفوذ حرکت کرده است. ایجاد تشکّلهای اقتصادی و پولی گوناگون در بخشهای مختلف جهان که عموماً زیر نظر افرادی از همان گروه ویژه کار میکنند، نه تنها به ایجاد عدالت در روابط اقتصادی کمکی نکرده بلکه آنر در مسیری انداخته است که به اسارت و تضعیف بیشتر کشورهای کوچکتر و گسترش هرج و مرج در اینجا و آنجا منجر شده. تشکیلاتی مانند "جی هشت"، "جی بیست"، جامعه آسیا (اسیا سوسایتی)، کمیسیون سه جانبه (ترای لَترال کامیشن)، سازمان بین المللی پول (آی ام اف) و بانک جهانی و چندین موسسه کوچک و بزرگ دیگر همه با هماهنگی در جهت سیاستهائی مشغول به کار هستند که زمینه را برای برقراری نظم نوین جهانی، برهبری گروهی که نه به جهت لیاقت و استعداد و توانائیهای خود بلکه به خاطر نفوذ و قدرت مالی و سیاسی در آنجا قرار گرفته اند، فراهم کنند.


ادامه دارد

سهراب فردوس
کانادا
بیست و سوم آپریل سال 2015