Tuesday, November 13, 2012

آخوندهای فُکُلی

پیش از هر سخنی بهتر است برای روشن شدن مطلب، در آغاز چند کلام در باره پدیده ای که از نگاه من میشود آنرا بطور کوتاه در بهم پیوستگی دو واژه ای "آخوند فُکُلی" خلاصه کرد توضیح بدهم. بسیاری از ایرانیان بدرستی گروهی را که بدون داشتن ظاهر مُلٌائی و در حالیکه به ظواهر پوششی غربی آراسته هستند در هر فرصتی در زمینه های مذهبی داد سخن میدهند با چنین نامی یاد میکنند اما در اینجا هدف آن گروه از افراد نیستند. یکی از ویژگیهای مهم یک آخوند متبهر بهره گیری ماهرانه از یک سوژه برای کشاندن سخن به واقعه صحرای کربلا و اثبات حقانیت و مظلومیت حسین ابن علی در جنگ با یزید ابن معاویه است تا در نهایت دل شنوندگان از این بی عدالتی بدرد آید و اشک آنها به نشانی از عشق به حسین و پشتیبانی از او جاری شود. البته آخوند سخنور هم از اینراه بدون انجام هر نوع کارِ مُفیدی به مایه و اعتباری میرسد تا برای خود راه کسبِ سرمایه ای باز کرده باشد.

واقعیت اینست که این روش در طول تاریخ بوسیله بسیاری بکار گرفته شده و کسانی بوده اند که حتی بدون نیاز به هیچ وابستگی با مذهب، با استفاده از مهارتهای سخنوری و نویسندگی خود و ساده لوحی یا ناآگاهی شنوندگان، مخاطبان تاثیر پذیر خود را به پذیرش عجیب ترین ادعاها راضی و به انجام کارهای باور نکردنی وادار کرده اند. البته میزان تاثیر این سخنوران بر مخاطبان همیشه یکسان نبوده و نیست اما در همه حال این موضوع همیشه تابعی بوده از امکاناتی که برای رساندن پیام یک سخنور به دیگران مهیٌا بوده است. از جهتی دیگر، میزان آگاهی یا ناآگاهی مخاطبان همواره یک اصل مهم برای تضمین موفقیت یا شکست پیام سخنور بوده و هست، ضمن آنکه شرایط اقتصادی، روانی و سیاسی حاکم بر فضای اجتماع مورد هدفِ پیام در شدت و ضعف تاثیر گذاری آن نقشی انکار ناپذیر داشته و دارد.

آنچه بنظر میرسد اینست که در بسیاری از موارد شخص سخنور یا نویسنده تنها در جهت رسیدن به هدفهای خاصٌی، پیام خود را طرٌاحی و برای بدست آوردن آنها به اجرا میگذارد. در عین حال، در برخی موارد نیز چنین بنظر میآید که گویندهِ پیام خود مومنانه و بدون هیچ چشم داشتی به پیامِ خود پایبند و معتقد است اگر چه این موضوع از ضرر و زیان یک پیام نادرست بر جامعه مورد هدف چیزی نمیکاهد. در چنین مواردی این موضوع تنها نشان دهنده ناآگاهی سخنور پیام دهنده نسبت به محتوی و آثار بعدی پیام خود بر امور جامعه است در حالیکه ممکن است برای خود او اعتباری دروغین و ناروا نیز در میان بخشی از مردم جامعه ببار آورد. نمونه های بسیار روشن از این نوع در دوره انقلابهای متعدد و گوناگون در چند سده گذشته در اروپا بسیار دیده شده(یکی از بهترین نمونه ها روبسپیر است) و آمریکای شمالی نیز در دهه های اخیر نمونه هائی از این قبیل دیده است.

ناگفته نماند که مهارت در سخنگوئی و نگاشتن شاید آنقدر برای رسیدن به چنان شهرت و اعتباری بایسته نباشد. همینقدر که گوینده یا نگارنده بتواند با شیوه ای مُلا وارانه با سر هم کردن داستانهای گوناگون آسمان را به ریسمان متصل کرده و به صحرای کربلا گریزی بزند کافیست که هدف برآورده شود. با توجه به تنبلی در مطالعه که در بخش بزرگی از جامعه ایرانی رایج است پیدا کردن آدمهائی که پای منبر اینگونه سخنوران مُلٌا گونه بنشینند کار دشواری نیست. در میان ایرانیان بسیارند (بیشتر بسبب ناآگاهی) کسانی که همیشه به نتیجه گیریهای دیگران اکتفا میکنند و هرگز زحمت کند و کاو در هیچ مطلبی را به خود نمیدهند. تاثیر گذاری در چنین مردم و افرادی کار دشواری نیست و نیاز به مهارت زیادی ندارد. همینقدر که چند واژه سنگین و ناآشنا را بهم ببافند و با درازگوئیهای های بی معنی و بی ربط و تکرار چند واژه یا نام که بگوش شنونده خوش آید شنونده را مسحور گُستره دانش خود کنند، زمینه برای گریز به صحرای کربلا فراهم میشود.

در قصٌه صحرای کربلا اصل بر نبرد میان یک موجود مقدٌس و خطاناپذیربا یک موجود اهریمنی و خطا کار است. مهم اینست که سخنور یا نویسنده بتواند به شنونده یا خواننده بپذیراند تا یک واقعه را آنگونه که او میخواهد و میبیند بتصوٌر در آورد. مهم نیست که اصل واقعه چه بوده یا اصلاً نبردی به آنگونه که سخنران نمایش میدهد در کار بوده یا نه. همینجاست که نقش چنان گوینده یا سخنوری با نقش یک مٌلا انطباق پیدا میکند چون هدف او آگاه کردن شنونده از یک واقعیت نیست بلکه هدف کشیدن او به پای منبر بعدیست تا بساط کاسبی(چه برای کسب پول و چه برای جلب توجه) بر جا و بر قرار بماند. در سالها و روزهای بعد از انقلاب اسلامی (که بهمٌت برخی مخالفان بی خرد و ناآگاه رژیم پیشین، و با همکاری برخی عناصر خائن و فاسد درون دستگاه حاکم، مردم ایران را به سیاهروزی کشاند) بازار این کاسبی در برخی رسانه های خارج از کشور همچنان گرم و پُر رونق بوده و هست.

برخی از این سخنوران خالیبند که حسب المعمول به هیچ چیزی جز جلب هر چه بیشتر مشتری در میان مخاطبان بی مطالعه و نا آگاه نمی اندیشند، خود را به عنوان "برنامه سازانی" در تلویزیونها و رادیوها جلوه میدهند که همه همٌ و غمشان آگاه کردن دیگران از حقایق است، و حال آنکه همه متاع اینها جز مشتی کلیشه های قدیمی و بی پایه که از منابع مشکوک و معیٌن به خورد آنها داده شده، و یا تکرار همراه با تحریف سخنان و نوشته های برخی محققین زحمتکش و شرافتمند، چیز دیگری نیست.چگونه و کدام آگاهی از چنین کار و چنین مطالبی در میآید؟ کدام حقیقتی از تکرار یک مُشت مطالب بی پایه که اعتبار آنها بهیچ گونه ای قابل اثبات نیست برای شنونده روشن میشود؟ و آیا حاصل اینهمه افسانه بافی در ذهن شنونده و بیننده هائی که با اعتمادی توجیه ناپذیر به پای چنین معرکه گیریها مینشینند چیزی جز گُمراهیست؟

یکی از ویژگیهای معرکه گیریهای آخوند و مُلا تکرار تک جمله هائی با واژه های گوناگون و معنی یکسان است که گاه تا پنج شش بار یا شاید هم بیشتر تکرار میشود و دیگر بهره گیری از احساسات رقیق شنونده ها و حُضار در پای منبر است که با زیرکی تمام و از راه تغییرات متناسب در تُن صدا و یا حرکات دست و چهره انجام میشود. این ویژگیها بدون هیچ کم و کاستی در میان همه آخوندهای فُکُلی، که بویژه در رسانه های دیداری فعال هستند، نیز رایج و بخوبی قابل مشاهده است. از دیگر ویژگیها پیش کشیدن موضوعهای داغ برای جذب و علاقه مند کردن مخاطبان است. در اینراه معمولاً هیچ چیزی فراموش نمیشود. یک مُلٌا در بالای منبر ممکن است حتی از سوژه های سکسی و پورنوگرافی برای اینکار سود ببرد در حالیکه سوژه هائی مانند تاریخ، دموکراسی، آزادی خواهی و چیزهائی از این قبیل به مذاق آخوندهای فُکُلی بیشتر خوش آیند است و بیشتر با پُز و افاده های روشنفکری آنها جور در میآید.

از جمله شگردهائی که در میان مُلایان و آخوندهای فُکُلی مشترک است آوردن مثالهای گوناگون برای ساده سازی و ساده جلوه دادن مطالب است. مانند همان مُلٌائی که در کتابهای درسی قدیم میخواست مردم ساده یک روستا را با کشیدن شکل مار در مقابل واژه "مار" که بوسیله آموزگارِ به آنها آموخته میشد قانع کند که آنچه آموزگار میگوید اشتباه است. این شِگِرد ظاهراً تاثیر زیادی روی مخاطبان بویژه برای رسانه های دیداری دارد و بهمین دلیل بیشتر مورد استفاده قرار میگیرد. میخکوب شدن مخاطبان در برابر رادیو یا تلویزیون برای دریافت اطلاعات و آگاهی (یا آنچه زیر این عنوانها به آنها خورانده میشود) یکی از پدیده هائی است که در قرن گذشته آغاز شده و با روشن شدن آثار معجزه آسای آن بر مخاطبان بسرعت به یکی از مهمترین ابزارهای کُنترل و مغز شوئی و یا حتی جنگ روانی تبدیل شده است. از جمله مهمترین کارهائی که برای انجام آن از این جعبه جادوئی بفراوانی بهره گیری میشود پخش و گسترش اطلاعات نادرست با اهداف مشخٌص یا بقول انگلیسی زبانها "میس اینفورمیشن" است.

شنونده ها و خواننده هائی که کمتر اهل تعمٌق و بررسی مطالبی که میشنوند و میخوانند هستند، آسانترین قربانیان "میس اینفورمیشن" یا بقول ما ایرانیها "آدرس اشتباهی دادن" هستند. این موضوع اغلب بخش بزرگی از بیشتر جوامع (حتی در کشورهای غربی) را شامل میشود. در دهه سی میلادی (سال 1938 بطور مشخص) در یکی از شهرهای آمریکا پخش یک برنامه رادیوئی که بمناسبت هالوین تهیه شده بود و بوسیله یک مجری بسیار ماهر بشیوه گزارشی در باره حمله مریخی ها به آمریکا اجرا میشد موجب گشت که بسیاری از مردمی که به پخش آن برنامه گوش میدادند آنقدر آنرا جدی بگیرند که از وحشت بخیابانها بریزند و هرج و مرج عجیبی شهررا فرا بگیرد. این موضوع بخوبی توانائی تاثیر رسانه ها در جامعه را نمایش میدهد. آنچه بکمک رسانه های بیگانه (مانند بی بی سی) در سالهای 1978 و 1979 برای بثمر رساندن انقلاب اسلامی در ایران انجام گرفت نیز باید در همین راستا در نظر گرفته شود.

البته در این شک است که آخوندهای فُکُلی ما بتوانند تا این حد اثر گذار باشند اما با در نظر گرفتن کمبود علاقه به مطالعه و بررسی مطالب در میان بخش بزرگی از ایرانیان، آنها میتوانند باندازه کافی اثر مخرٌب داشته باشند. یکی از اثرات سمپاشی های چنین گروهی در جامعه از راه رادیو و تلویزیونها، گسترش شکاف میان مردم بر سر مسائلی است که در بهتر کردن اوضاع و احوال امروز جامعه هیچگونه نقشی ایفا نمیکنند. با جایگزینی چنین کارهای مسمومی که بیشتر به هدف پُرکردن برنامه های تلویزیون و رادیو(و نیز پُر کردن جیب مجریان سخنور) که به جای تحقیق و بررسی عِلمی برای یافتن حقیقت انجام میشود ، آنچه نصیب مردم است (بویژه آنهائی که بآسانی تاثیر میپذیرند) جز سر درگُمی ودرماندگی بیشتر نیست.

بعضی از این آخوندهای فُکُلی همه کس جز خودشان را بیسواد یا "روشنفکران یک کتابی" میدانند در حالیکه بهنگام سخنرانی مجموعه ای از کتابهای گوناگون در پس و پیش خود انباشته اند. و گاه نیز مطالبی را که از اینجا و آنجا شنیده یا خوانده اند با کمی دگرگونی چنان عنوان میکنند که انگار از تراوشات افکار خودشان است.این موضوع گاه با عنوان کردن بدیهیاتی صورت میگیرد که به منظور بالا بردن اعتبار گوینده یا مجری برنامه درلابلای سخنان گنجانده میشود تا ذهن شنونده را برای پذیرفتن سایر مطالب آماده کند. تظاهرات دانشمندانه این دار و دسته گاهی بصورت "کار تیمی" انجم میشود و با اعطاء لقب "اُستاد" یا "دکتر" و تائید یکدیگر کوشش میکنند جرات و توان هر گونه مخالفت با ادعاهای خود را از دیگران بگیرند. خوانندگان این مطلب مسلٌما ًبا کمی دقٌت در مطالبی که میخوانند و یا تماشای چند برنامه در تلویزیونهای ایرانی در خارج از کشور بآسانی میتوانند این آخوندهای فُکُلی را بیابند.

Sunday, August 5, 2012

انقلاب، توطئه،.... از تئوری تا واقعیت

گفتگو در اینکه در سال 1979 در ایران چه و چگونه واقع شد بسیار رفته است و بدون شک هم باین زودیها پایان نخواهد یافت اما در اینکه آیا تا کنون تصویر درست و کاملی از واقعیت آنچه اتفاق افتاد بدست آمده یا نه تردید بسیار است. ما ایرانیان در روزگاران گذشته بسیار دور یا حتی نه چندان دور همیشه تاریخ خودمان را از زبان و قلم تاریخ نگاران بیگانه شنیده و خوانده ایم و بی اعتنائی ما به گذشته خود تا آنجاست که حتی مترجمان خط و سنگ نوشته های تاریخی ما همه ایران شناسان غربی هستند و ما نیز بدون هیچگونه چون و چرائی تعابیر آنان را از تاریخ خود پذیرفته ایم. این موضوع بدون تردید سرچشمه اش در زوال فرهنگی است که به دلایل تاریخی گوناگون گریبانگیر ما شده اما هدف من در اینجا بررسی آن دلایل تاریخی نیست ،که این خود کار بزرگیست و نیاز به بررسی ژرف و کارشناسانه دارد. هدف نگاهی به انگیزه ها و پشتوانه های غیر ایرانیان در زمینه این گونه کارهای بظاهر فرهنگدوستانه و انسان دوستانه در ایران است تا شاید بشود در پس آنها هدفهای واقعی را دید و از اینراه به درک درستی از وقایع تاریخی خودمان که زیر تاثیر کارهای مداخله گرانه آشکار و پنهان بیگانگان شکل گرفته برسیم. و نیز در این سلسله نوشتارها، کوشش من بر این خواهد بود تا پیشینه های تاریخی وقایعی را که منجر به رویدادهای سال 1979 شد، با توجه به اسنادی که در سه دهه اخیر از منابع گوناگون بیرون آمده بررسی، و انگیزههای این پیش آمد را تا جای ممکن آشکار کنم.

یکی از دست آوردهای انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 مهاجرت خیل عظیمی از ایرانیان به گوشه و کنار دنیا بود که بخش بزرگی از آنها در کشورهای اروپائی و آمریکای شمالی اقامت میکنند. این موضوع فرصتی فراهم آورد تا بسیاری از ایرانیان که پیش از آن آشنائیشان با تمدن غرب تنها از دریچه رادیو و تلویزیون و مطبوعات و نیز گاهگاهی از زبان پُر از اغراق مسافران از فرنگ برگشته بود، بطور دست اول با این تمدن آشنائی پیدا کنند و نحوه کار آنرا از نزدیک ببینند. روشن است که بسیاری از اینها که شاید از مهاجرت خود به دیار غرب رویاهای دلپذیر و شیرینی را در سر میپروراندند در برخورد با واقعیات غیر منتظره دچار سرخوردگی شدند اما ممکن است این موضوع هنوز آنها را بیدار نکرده باشد تا این آگاهی و دانش تازه خود را در جهت پیشبرد هدفهای ملی در مبارزه ای بزرگ که بر علیه ملیت و موجودیت ایرانی بوسیله همین مدعیان پیشتازی برای حقوق بشر و دمکراسی براه افتاده بکار گیرند. دریافت این موضوع با وجود امکانات تحقیقی فراوان کار سختی نیست اما نیاز به نگاهی موشکافانه و هشیارانه دارد.

اگر تا کنون این موضوع برای ما آشکار نشده باشد که در دنیای مدعیان پیشتازی تمدن و انساندوستی همه چیز با معیارهای پولی و مالی سنجیده میشود (حتی ارزشهای انسانی و فرهنگی) و هر چیزی که معادل پولی و مادی آن بزرگتر و قویتر باشد دارای اولویت است، در اینصورت شاید برای ما اینهم مهم نباشد که بدانیم مهمترین تشکیلات و دستگاههای مالی که در امور سیاسی و اقتصادی دنیا حرف اول را میزنند بوسیله چه کسانی رهبری و اداره میشوند. سخن از استثنا ها نیست که هیچ استثنائی اثر کلی و تعیین کننده مهمی بر جریان تمدن و تحولات جامعه انسانی نمیتواند داشته باشد. سخن از یک حرکت برنامه ریزی شده است که اگر چه گاه بکندی و گاه با مشکلات همراه بوده ولی هرگز جهت آن تغییر نکرده. مهم نیست که نام این کار برنامه ریزی شده و جهت دار چیست، مهم اینست که در این میان جای ما کجاست و آیا ما از آن خوشنود هستیم یا نه. و یا اینکه ما، بعنوان یک "مردم" که در بر پائی و پیشبرد تمدن در این جهان جای ویژه ای داشته ایم چگونه میتوانیم از سهم و جای خود نگاهداری کرده و آنرا از دستبرد جاه طلبان و فرصت طلبان بی مایه مصون بداریم؟

بعد از پایان جنگ جهانی دوم در نیمه دهه چهل در قرن بیستم و روشن شدن عدم کارآئی تشکیلات جامعه ملل که بعد از جنگ جهانی اول بر پا شده بود، چنین بنظر میآمد که دنیا نیازمند یک نظم نوینی است تا بتواند از پیش آمدن وقایع نابود کننده و خطرناک دیگری مانند آن ،که جهان را بسوی ورطه نابودی کامل براند، پیشگیری شود. آین موضوع بهانه ای شد برای بنیانگذاری تشکیلات تازه ای بنام سازمان ملل متحد که انتظار میرفت حلال همه مشکلات بشری باشد اما اینکه آیا در این زمینه دستاوردی داشته یا نه جای پرسشهای بسیار است. ناگفته نماند که اتحاد و صلح جهانی در حقیقت دستاویزی بوده که بسیاری از کشورگشایان تاریخ برای توجیه هدفهای خود بکار برده اند و، از کورش هخامنشی که بنیانگزار نخستین امپراطوری جهان بود و اسکندر مقدونی گرفته تا هیتلر آلمانی و لنین روسی، همگی برقراری یک نظم جهانی را که زیر یک فرماندهی باشد در مد نظر داشتند تا آنچه از دیدگاه آنان برای اداره عادلانه و درست جوامع بشری لازم بود بدست آنها بر قرار شود. پرواضح است که این شخصیتهای تاریخی تنها کسانی نبودند که در راه برقراری یک حکومت و نظم جهانی تلاش کردند و چنین تلاشهائی از طرف پاره ئی مردم دیگر نیز صورت گرفته که البته همه آنها برای هدفهای یکسان نبوده و نتیجه کار در بعضی موارد بجز غارت منابع طبیعی و نابودی مردمی که امکانات دفاعی کافی و مناسب از خود نداشته اند نبوده است. دوره بزرگی از تاریخ جهان شامل سرکوب ملتهای گوناگون در آسیا، آفریقا، اقیانوسیه و آمریکا بوسیله اروپائیان است که بیمن یافتن باروت و پیدایش سلاحهای آتشین، این امکان برای آنها بوجود آمده بود تا با وجود داشتن نفرات کمتر بر سرزمینهای وسیع و سرشار از منابعی که مردم آنها توانائی مقابله با این نیروها را نداشتند دست یابند و از غارت آنها برای شکوفائی و پیشرفت در محدوده سرزمین خودشان بهره ببرند.

داستان شقاوتهای اروپائیان در حق یکدیگر و نیز در برخورد با مردم ساکن در قارٌههای دیگر که در دوره ای بلند از تاریخ جهان ادامه داشته، و در مواردی هنوز ادامه دارد، بدون هیچ تردیدی در چند و چون و چهره تمدن در سراسر کره زمین اثری ماندگار داشته و بهمین جهت، برای درک جریانات سیاسی و تاریخی امروز و مسیری که جهان در آن گام بر میدارد، آگاهی از وقایع این دوره چند صد ساله تا سر حد امکان اهمیت ویژه دارد. روشن است که بررسی عمیق چنین موضوعی نیاز به منابع گسترده دارد و وقت بسیار میخواهد اما شاید یک بررسی کوتاه از بخشی از این دوره تاریخی بتواند تا حدی مارا یاری دهد تا بتوانیم به یک نتیجه گیری و ارزیابی منطقی از این دوره برسیم و از آن برای درک بهتر جریانات موجود که بُن مایه وقایع سیاسی امروز جهان را تشکیل میدهند بهره ببریم. ناگفته نماند که درگیریهای خشونت آمیز و خونبار در طول تاریخ منحصر به اروپائیان نبوده اما شدت و چگونگی چنین رویدادها در اروپا و در دوره ای بسیار نزدیک به روزگار کنونی و نیز گسترش آنها به سراسر دنیا برای بدست آوردن منابع و ثروتهای فراوان با هزینه ناچیز تاٌ ثیرات انکار ناپذیر و گوناگونی در سرنوشت کنونی همه ملتهای جهان داشته و چنین پنداری که امروز اداره کنندگان و رهبران جهان غرب آنچه را که از دانش و ثروت به چنگ آورده اند بسادگی در اختیار دیگران بگذارند و یا از ادامه رفتار سود جویانه و برتری طلبانه خود دست بردارند اندیشه ای خام بیش نیست.

این تصویر مسلما از دنیای مهربان و دوستانه ای که بسیاری از ما ممکن است در ذهن خود ساخته باشیم متفاوت است اما با در نظر گرفتن حقایق انکار ناپذیری که بتدریج در طول این بررسی آشکار خواهد شد به واقعیت بسیار نزدیکتر و شاید هم کاملا منطبق خواهد بود.

حرف از گذشته ای نه چندان دور است که اروپائیان در اواخر قرن هیجدهم میلادی بعد از گشایش سرزمینهای بسیار دور تر از خانه خود و اندوختن ثروتهای فراوان، بفکر اتوماتیک کردن کارهائی که برای انجام آن به نیروی کارگر نیاز بود افتادند تا کسب ثروتهای بیشتر میسر تر و آسانتر شود. این روند با ابداع ماشینهای ریسندگی آغاز و بسرعت تبدیل به مسابقه ای شد که به زمینه های دیگر نیز کشیده شد. با پیدایش ماشینهای بافندگی که بسرعت و از نظر میزان و روش تولید به تکامل رسیدند، نیاز به بازارهای تازه بطور شدیدی از طرف جامعه نوپای صنعتی احساس میشد و بهمین جهت محصولات و مصنوعات این ماشینها راهی سرزمینهای دور شد تا روند صنعتی شدن در اروپا ادامه یابد در حالیکه تلاشهای زیادی برای حفظ اسرار و رموز کار در محدوده تولید کنندگان صنعتی در جریان بود تا مبادا دیگران هم به جرگه رقیبان بپیوندند و بخشی از بازار را هر چند کوچک از دست آنها بربایند. این موضوع البته چیز تازه ای نبود و پیش از آن انگلیسیها کوشش فراوان بکار برده بودند تا از دستیابی دیگران به رموز کار صنعت ذوب آهن جلوگیری کنند و در اینکار تا آنجا پیش رفته بودند که خروج افراد وارد و آگاه به امور آن صنعت از محدوده فرمانروائی دولت انگلیس بکلی ممنوع بود بطوریکه اگر چنین افرادی در حین شکستن آن ممنوعیت دستگیر میشدند محکوم به مرگ میشدند و حکم بلا فاصله لازم الاجرا بود.

این موضوع بخوبی نشان میدهد که جلوگیری از آگاهی دیگران به رموز صنعت و بهره بردن از ماشین برای بهتر و بیشتر کردن تولید تا چه اندازه برای آنها که خود را پیشتازان نو آوری در دنیا میدانستند اهمیت داشته و برای جلو گیری از اشاعه صنعت تا کجا و به چه شیوه هائی متوصل میشدند. پر واضح است که آن تلاشها نمیتوانست برای همیشه موفق باشد و نهایتا این اسرار راه خود را به دیگر سرزمینها پیدا کرد اما این موضوع هرگز موجب نشده که این طرز تفکر و روش بارها و بارهای دیگر و در زمینه مسائل گوناگون از سوی همان مردم بکار گرفته نشود. انحصار گرائی یکی از جلوه های خود پرستی انسانهاست که در طول تاریخ و در میان مردم گوناگون موجب گرفتاریها و دردسرهای زیاد بوده است اما این گرفتاریها در دو قرن گذشته و اوج دوره کلونیالیزم یا استعمارگری در سطح جهان به نحو وسیعی گسترش یافته و موجب دردسرهای جهانگیر شده بطوریکه آثار این دردسرها هنوز جهان را زیر تاثیر خود دارد. چگونه میشود با این وضع مقابله کرد؟ آیا ما ایرانیان محکوم هستیم که در این جار و جنجال قربانی باشیم و نهایتا فرهنگ، شناسه، پیشینه و یا حتی سرزمین خودمان را در این جنگ ببازیم و در یک فرهنگ غریب و غالب بعنوان مردمی گمنام استحاله شویم؟

پیش از اینکه به این مطلب ادامه دهم لازم میدانم یکی دو نکته را در اینجا روشن کنم. نخست اینکه هدف از این نوشته پراکندن بذر کینه و دشمنی یا انکار مسئولیت های خودمان در بوجود آمدن شرایط موجود نیست بلکه کمک به رسیدن به یک ارزیابی واقعگرایانه و منطقی است در زمینه روابط و اثرات نیروهائی که در سرنوشت ما و ملت ما اثر گذار بوده اند بدون اینکه تحت تاثیر ظواهر امر قرار بگیریم و دیگر اینکه واقعیت وجود عوامل و نقش توطئه را در این جریانات روشن کنیم بدون اینکه بدام تئوری بافان افتاده باشیم. پیش از هر سخنی باید اینرا تاکید کنم که اگر ما چنین بیاندیشیم که در این جهان(بویژه در جهان غرب) جز گلستان چیزی وجود ندارد بهمان اندازه به بیراهه رفته ایم که اگر در جهان جزپلیدی چیز دیگری نبینیم. گلستانها و پلیدیها هردو بخشهائی از دنیای واقعیات هستند و آنچه برای ما اهمیت دارد شناخت واقعگرایانه آنهاست بگونه ای که بتوانیم خودمان را از بهره این یکی برخوردار و از گزند دیگری در امان بداریم.

بیش از دو هزار سال پیش، یک خردمند در دعائی بدرگاه خدای خود درخواست کرد که کشورش از دروغ و خشکسالی در امان بماند. شاید این موضوع در یک نگاه بنظر بسیار پیش پا افتاده و کم اهمیت جلوه کند اما تاریخ چند صد ساله اخیر و نیز روزگار امروز کشور و مردم ما نماد آشکار درستی این درخواست است. در حالیکه تکنولوژی و دانش تا حدودی میتواند اثرات منفی خشکسالی را کم کند اما همین تکنولوژی ابزارهای بسیار برنده و کارسازی برای انتشار دروغ و مسموم کردن افکار دیگران فراهم کرده که اگر هوشیاری جامعه نباشد، آثار منفی آنها بسیار خطرناکتر و پرقدرت تر از هر سلاح جنگی است.

پس از سپری شدن قرنها از آغاز تلاشهای گسترش طلبی قدرتهای اروپائی در پهنه جهان که در سایه کشف و بهره برداری از نیروی مخرب سلاحهای آتشینی که از راه دور میتوانست دیگران را از پا بیندازد بمراتب آسانتر شده بود، و بدلیل نفوذ اجتماعی و فرهنگی قدرتهای غالب در میان مردم زیر سلطه، روشهای تازه و کم خرج تری برای اعمال کنترل جوامع دیگر بدون دخالت آشکار بوجود آمد تا هدفهای اصلی که همان انتقال ثروت و منابع به صاحبان قدرتهای غالب بوده مانند پیشتر تامین شود. مسلم است که در همه این احوال نیروهای نظامی برای پشتوانه اجرای آن اهداف در هر کجا که لازم بوده بکار گرفته شده و میشود.

امروزه روش زندگی مردم و روابط میان آنها و نیز روابط میان دولتها با یکدیگر و همچنین با مردمشان آنچنان پیچیده شده که دریافتن چگونگی ساده ترین مسائل آنها نیاز به دقت و موشکافی عمیق دارد. همین پیچیدگی ها زمینه مستعدی فراهم کرده تا اربابان قدرت بتوانند بدون جلب توجه و با بر پائی باشگاهها و جمعیتهای ویژه و نفوذ در میان حلقه های قدرتمداران محلی بشیوه ای نا مرئی اما قاطع به حفظ منافع خود بهر بهائی بپردازند. البته این مو ضوع از دید همه کس پنهان نماند و همین موجب گشت تا در موارد بسیاری کار به بی اعتبار کردن، سرکوب و یا حتی کشتن مدعیان مخالف با شیوه های پیچیده که قابل کشف و اثبات نباشد بیانجامد. یکی از معروفترین این قتلها که در مقابل دوربینها و چشم میلیونها بیننده انجام شد ترور مرموز جان کندی رئیس جمهور آمریکا در اوایل دهه 1960 بود که با قتل متهم لی هاروی آسوالد بدست یک عضو مافیا و نیز قتل مرموز آن عضو مافیا بدست دیگری به یک معمای بزرگ تبدیل شد که تا کنون توضیح منطقی و قانع کننده ای برای آن بدست نیامده.

در حدود یکصد و پنجاه سال بعد از جنگهای استقلال آمریکا، آقای جان فرانسیس هایلن* که از یک خانواده نسبتا متمول کشاورز بود و بعدا برای کارگری به بروکلین در نیویورک نقل مکان کرده و بعد از موفقیت تحصیلی در زمینه حقوق به سمت قضاوت رسیده بود، توانست در یک مبارزه انتخاباتی به مقام شهرداری نیویورک دست یابد. او که بعنوان یک رهبر سیاسی وارد عرصه فعالیتهای اجتماعی شده بود و در مسیر فعالیتهای خود به مشکلات گوناگون بر خورده بود، در موارد متعددی به وجود نیروهای یک دولت نامرئی که در همه امور اقتصادی کشور در جهت منافع ویژه خود دخالت میکنند اشاره کرده است. آقای هایلن اولین یا آخرین کسی نبوده که در این زمینه چیزی گفته باشد. در همان سالهای آغازین پس از جنگهای استقلال آمریکا، بنجامین فرانکلین که مقام ششمین رئیس جمهور آمریکای مستقل را بدست آورد گفته است که مهمترین انگیزه جنگهای انقلاب آمریکا خارج کردن تولید و کنترل پول آمریکا از دست جرج سوم و بانکهای بین المللی بود. پیشتر از او جیمز مادیسن** که چهارمین رئیس جمهور آمریکا بود گفته بود که کنترل کنندگان پول از هرگونه نیرنگ و دسیسه ای برای حفظ نفوذ خود بر دولتها از راه کنترل و چاپ پول خود داری نمیکنند. نمونه هائی مانند اینها که از مقامات و رهبران طراز اول سیاسی در دنیا نقل قول شده تا حد زیادی خطر نفوذ موسسات مالی و بانکهای بین المللی را در امور کشورهای گوناگون نشان میدهد بطوریکه حتی شخصیتهائی مانند آبراهام لینکلن و اوتو بیسمارک نگرانی خود را از نقش آنها پنهان نکرده اند.

دوایت آیزنهاور که پیش از جان کندی ریاست جمهور آمریکا را به عهده داشت در سخنرانی پایان دوره ریاست خود به روشنی در مورد تمرکز نا عادلانه قدرت غیر قابل کنترل در دست نیروهائی خارج از دولت منتخب هشدار داده بود. این موضوع بعداً از سوی جان کندی که نماینده طیف سیاسی متفاوتی از آیزنهاور بود مجددا مورد تاکید قرار گرفت و او در یک سخنرانی در آغاز دوره ریاستش آشکارا مخالفت خود را با گروههای پنهانی قدرت و نیز قصد خود را برای از میان برداشتن آنها اعلام کرد.

همه اینها یک چیز را میتواند بخوبی نشان دهد و آن وجود یک جریان پنهان اما پر قدرت است که برای دستیابی بر اهرمهای کنترل جوامع با روشهائی شیطانی و دسیسه گرانه در کار است بطوریکه پر قدرت ترین دولتها و شخصیتهای سیاسی را نگران و وادار به تفکر و عکس العمل کرده است. آنچنان که پیداست و همچنین بر اساس بعضی ارزیابیها از سوی شخصیتهای شناخته شده و مهم، این جریان وابسته به هیچ سرزمینی نیست و ملیت خاصی هم ندارد. تنها انگیزه برای عناصر آن کنترل هرچه بیشتر قدرت و ثروت است و در اینراه هم از هیچ ترفندی خود داری نکرده و نمیکنند. این شاید در نگاه اول نا امید کننده بنظر آید اما در واقع چنین نیست و شناخت و آگاهی عمومی در زمینه چگونگی کار و ابزارهای این جریان در تغییر این معادله میتواند نقش آفرین باشد و حال آنکه مسلماً نادیده گرفتن و انکار وجود آن هرگز نمیتواند کمکی به خنثی کردن یا مقابله با آن بکند.

ادامه دارد

*فرانسیس هایلن
*https://en.wikipedia.org/wiki/John_Francis_Hylan

Friday, July 6, 2012

دروغگویان قدیمی و دروغهای تازه

سی و چند سال از آغاز برپائی جمهوری و آنهم از نوع اسلامیش در ایران میگذرد اما بنظر میرسد که، برای برخی از ایرانیان، هنوز انقلاب و انقلاب بازی با شیوههای بی اعتبار قدیمی ادامه دارد و هدف این انقلاب هم هنوز همان دستگاهیست که بیش از سی سال پیش به همت امثال آنها و با فریب مردم و دروغهای فراوان و بزرگ، از ایران رفت تا ناجیان تازه از راه رسیده بهشت موعود را به مردم ایران ارزانی کنند. میگویند بر طبق آمار بیش از نیمی از جمعیت ایران زیر سی سال هستند و مسلما آنهائی هم که سنشان به چهل و یا کمی بیشتر هم میرسد، باحتمال بسیار، چندان آگاهی از واقعیتهای دوران پیش از انقلاب سال 1979 در ایران ندارند و بهمین جهت، بآسانی میشود روی افکار و دیدگاههای آنها درباره آنچه که به آن دوره مربوط میشود اثرات منفی گذاشت اما برای این کار نیاز به مواد جدیدی است که بشود با بهره گیری از آنها در قالب همان شیوهای قدیمی باین کار پرداخت زیرا بی اعتباری بسیاری از تبلیغات بی پایه گذشتهِ مخالفان بی دانش و مغرض که بطور گسترده ای آشکار شده بهره گیری مجدد از آنها را مشکل کرده.

آنچه در حدود صد سال گذشته در ایران روی داده بخوبی نمایانگر میزان اعتباریست که میشود برای مدعیان مخالفت با رژیم پیشین ایران قائل شد. آنچه در اثر اعمال و ادعاهای بی پایه مخالفان بی دانش و ناآگاه و نیز غفلتها و سوء استفادههای برخی از دست اندر کاران و شریکان حکومت در آنزمان، در سال 1979 بر سر مردم ایران آمد، و نیز آشکار شدن بی پایگی بسیاری از دروغها و تبلیغات مخالفان حکومت پس از وقایع 1979، بسیاری از ایرانیان را به ارزیابی دوباره شخصیتها و قضاوتهای گذشته خود وادار کرده است. این باز نگری گذشته مسلما حقایق زیادی را برای بسیاری که در پی یافتن آن بوده اند آشکار کرده و بهمین جهت پذیراندن ادعاهای بی پایهِ تازه در قالب حقیقت با شیوههای قدیمی هوچیگری به آسانی میسر نخواهد بود، و بجز در میان گروهی محدود با دیدگاههای خاص و همسو با مدعیان دروغگوی قدیمی که هنوز زیر تاثیر نفرتی کور قرار دارند یا از آگاهی کافی بر خوردار نشده اند، خریدار نخواهد داشت.

مدتیست که بساط تیترهای دهان پرکن اما تهی از هر گونه محتوی بازاری گرم پیدا کرده و این بازار گرم کارش بجائی رسیده که حتی وکیلها و وزیرهای دولتهای جمهوری اسلامی هم برای عقب نماندن از قافله دست بدامان مدرک سازان و مدرک فروشان شده اند. ظاهراً چنین بنظر میآید که با یک تیتر علمی حد اقل پنجاه در صد حقانیت بدست آمده و آنچه میماند هم با کمی قلمبه بافی بویژه برای مخاطبانی که منابع آگاهیشان به مطالب فیس بوک و مجادله های تلویزیونی محدود میشود بآسانی در دسترس قرار دارد. بیچاره مردمی که خِرَدشان را به چشمشان و چشمشان را بدهان این فاضلان بی فضل و مغرض دوخته باشند تا شاید گرهی از کارشان باز شود و چیزی بر آگاهیشان بیافزاید. در این میان دنباله روان این دار و دسته هم که آتش بیار معرکه گیری آنها میشوند گوی سبقت در مجیز گوئی از هم میربایند تا جائیکه با اعطاء القاب گوناگون و بی پایه به این مدعیان کوشش میکنند متاع مراد خود را خریدنی تر از آنچه هست جلوه دهند و خر مهره را بجای دُرٌ و گوهر به خلق خدا بفروشند .

آنچه شاید بر بسیاری روشن باشد اینست که دانش و آگاهی درست در زمینه های اجتماعی چیزی است فرا تر از یک تیتر علمی یا حتی وقت گذرانی در محضر یک استاد یا آموزگار. آگاهی واقعی بیش از هر چیز نیاز به آسودگی انسان از انحرافات اندیشه دارد تا شخص بتواند بدون پیش داوری به بررسی هر مطلبی بپردازد و به یک نتیجه گیری درست برسد نه آنکه تنها آنچه را خود میپسندد ببیند و به واقعیتهای دیگر توجهی ننماید. اگر این مطلب در هر زمینه تحقیقی یا تحلیلی، بویژه در زمینه های مربوط به تاریخ و جامعه، نادیده گرفته شود بدون شک ما را به بیراهه خواهد کشاند. چه بسا افرادی که القاب علمی متعددی را یدک میکشند امٌا ذره ای بو از معرفت واقعی و انسانیت نبرده و جز به فکر منافع فردی و زودگذر نیستند. ظاهراً این موضوعِ بسیار بدیهی برای برخی از ایرانیان که مدعی دمکرات مآبی و آزادیخواهی نیز هستند، کمتر از اثبات ادعاهای نادرستشان به هر قیمت، ارزش دارد.

در روزها و هفته های اخیر برخی از میان گروههائی با هدفهای شناخته شده، حملات تازه ای را در مخالفت با فعالیتها و سخنان شاهزاده رضا پهلوی در منابع اینترنتی و تلویزیونی آغاز کرده اند و در این حملات کار را به جائی رسانده اند که از "نامهای فرزندان شاهزاده" گرفته تا دیدگاههای ایشان در مورد یک "فیلم ایرانی که اخیراً موفق به دریافت جایزه اسکار شده" و نیز "تصوراتش" از بیان مطلبی از قول یک مخالف پیشین در یک مصاحبه، مورد هدف و انتقادهای بی پایه قرار گرفته و چه بسا بزودی، بزعم برخی، این انتقاد هم بر شاهزاده وارد باشد که چرا به فلان شهروند ایرانی که سگش سه قلو زائیده تبریک نگفته!

ً در روزهای گذشته مطلبی از شخصی بنام آقای محمد امینی منتشر شد که در آن به استناد یک گزارش نا مطمئن که بواسطه بهره گیری از ترجمه های مخدوش برخی مطالب را بگونه ای نادرست از قول شاهزاده رضا پهلوی نقل کرده، به ایشان به شیوه ای توهین آمیز پرخاش و بد گوئی شده. این شیوه برخورد با شاهزاده رضا پهلوی بویژه از سوی هواداران گروهی که خود را متولیان دموکراسی خواهی در ایران میدانند و رهبران آنها بیش از سی سال پیش، در ماههای پیش از انقلاب آیت الله خمینی و سرنگونی نظام پیشین، بهترین فرصتها را برای بدست گرفتن امور کشور در اختیار داشتند اما از بهره گیری از آن به بهانه های گوناگون سر باز زدند، چیز تازه ای نیست. در آن روزها، همان نفرتها و کینه های قدیمی در کار بود تا به انتقام شکست گذشته زمینه سر نگونی و از هم پاشیدگی کامل سیستم را فراهم آورند و مردم و کشور را به بهشت دموکراسی خواهی خود هدایت کنند. امروز نیز همان کینه های قدیمی در کارند تا مردم را قانع کنند که شاهزاده رضا پهلوی آن هدفهائی را در سر دارد که آنها میگویند نه آنچه که خودش میگوید!

تجربه نشان داده که این گونه مدعیان و برخی هوادارانشان بکلی گوش خود را به هر صدای دیگری بسته و تو گوئی که انگار سودائی دگر در سر دارند. گوش آنها به هیچکس و هیچ چیز بدهکار نیست و حرف فقط حرف خودشان است! دموکراسی و دموکراسی خواهی هر ایرانی اگر همراه با تائید آنها نباشد بحساب نمیآید بویژه اگر این ادعا از طرف شخص یا اشخاصی باشد که آنها دوست ندارند. واقعیتها برای آنها همانست که خودشان فکر میکنند و میگویند و مینویسند و جز آن هیچ واقعیت دیگری وجود ندارد. اینگونه بود که در بحرانی ترین شرایط کشور، مدعیان رهبری آزادیخواهی و دموکراسی طلبی در ماههای پر آشوب انقلابی، ندای مرحوم دکتر بختیار، آخرین نخست وزیر قانونی رژیم پیشین را، در باره استبداد نعلین نشنیدند و او را در مقابله با آشوب طلبان وهمدستان توطئه گر آنها تنها گذاشتند.

امروز بار دیگر تاریخ تکرار میشود. شاهزاده رضا پهلوی که جوانی و بیشتر عمر خود را مانند ملیونها ایرانی دیگر در تبعید گذرانده، در حالیکه پرچم مبارزه ملی برای یک دگرگونی بنیادی در ایران را بدوش گرفته و همصدا با ایرانیان دیگر ندای آزادیخواهی و دموکراسی طلبی سر میدهد، بگونه ای ناجوانمردانه مورد حمله کسانی قرار میگیرد که آزادیخواهی و دموکراسی طلبی را ملک طلق و میراث خود میدانند و با بر چسبهای گوناگونی که به این و آن میزنند خواهان خفه شدن صدای دیگران هستند. در فرهنگ اینان هر چیز بجز جمهوریخواهی آنهم از نوعی که آنها میگویند قابل پذیرش نیست. در این فرهنگ، هوا خواهان جمهوری دموکراتیک اسلامی مانند مجاهدین خلق یا هواداران جمهوری دمکراتیک سوسیالیستی و دیگران، در کنار هوا خواهان پادشاهی پارلمانی همه از واقعیت بدورند و جائی در مدینه فاضله آنها ندارند.

بزعم این مدعیان دموکراسی خواهی و جمهوری طلبی، شاهزاده رضا پهلوی حق ندارد بگوید که میشود مانند یک نلسون ماندلا یا مهاتما گاندی از او برای رسیدن به هدفهای ملی بهره برد چون در دیدگاه تنگ نظرانه آنها جائی برای مقایسه موقعیت شاهزاده رضا پهلوی با ماندلا یا گاندی وجود ندارد. اینها شاید نمیدانند که تنها وجه مشترک میان ماندلا و گاندی مقبولیت ملی و شناسائی بین المللی آنها بود. در حالیکه ماندلا برای رسیدن به هدفهای ملی در زمانی به اسلحه متوسل شد، گاندی از ابتداء راه مبارزه منفی و مسالمت آمیز را در پیش گرفت. اما در پایان کار، پذیرش گسترده و ملی آن رهبران بود که مبارزه را به نتیجه رساند. شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک شخصیت برجسته و شناخته شده در سطح ملی و بین المللی بهترین کاندیدائیست که میتواند رلی مانند مهاتما گاندی یا نلسون ماندلا در مسیر مبارزه آزادیخواهانه مردم ایران داشته باشد.

مسلم است که این موضوع بویژه برای برخی که بگونه ای خود را در تضاد با شخص شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نماد سیستم پیشین در ایران میدانند خوش نیاید و در این مسیر تا حد وارونه جلوه دادن حقایق پیش بروند و حتی مطالبی را که بکرٌات از طرف ایشان بروشنی در بیانیه ها و مصاحبه ها نقل شده نفی و آنها را باطل بدانند. اگر کسی نخواهد چیزی را بپذیرد این حق را دارد و هیچ کاری برای آن هم نمیشود کرد اما انتظار اینکه دیگران در مقابل ادعاهای نادرست و وارونه گوئی های این مدعیان سکوت اختیار کنند یا آنها را تائید کنند بسیار بیجا خواهد بود. شاهزاده رضا پهلوی حتی حق دارد که بگوید بر اساس قانون اساسی قدیم ایران وارث پادشاهی ایران است، اما سالهاست که خود ایشان این موضوع را به اِراده مردم ایران در یک همه پرسی واگذار کرده است.

آقای امینی مینویسد: "اما، از شوخی گذشته، راستی تلخی در این سخن آقای رضا پهلوی نهفته است. ایشان سربسته می گویند که پدرشان بهتر می بود شماری بیشتر از «انقلابی های آن موقع» را اعدام می کردند تا شاید انقلابی در نمی گرفت و ایشان به جای آن که دل به سودای شاهی بر سبیل محمدعلی میرزایی بسته باشند، اینک برتخت نادری نشسته و شاه شاهانی دیگر می بودند"

چنین بنظر میآید که آقای امینی ید طولائی در تعبیر و تفسیر سر بسته گوئیهای دیگران دارند بطوریکه یک نقل قول ساده از طرف شاهزاده میتواند دلیلی باشد برای اینهمه قیل و قال و جنجال که او سودای محمد علی میرزائی در سر دارد! بقول بعضیها "یا للعجب"! چقدر آسان میشود آسمان و ریسمان را بهم بافت و به نتایج دلخواه خود هم رسید. این حرف را که اگر در سال 1979 و پیشتر از آن خشونت بیشتری از طرف حکومت بکار برده میشد نتیجه کار فرق میکرد من از بسیاری ایرانیان (درون کشور) شنیده ام و این چیزی نیست که شاهزاده رضا پهلوی از خودش ساخته باشد. با وجود این فلاکتهائی که به همت مدعیان خود محور و پر مدعای دموکراسی خواهی بر سر آن ملت و مملکت آمده آیا این عجیب است که یک ایرانی آرزو داشته باشد که کاش اعدام میشد و این روزگار فلاکت آمیز را برای کشور و مردمش نمیدید؟ بدون شک اگر آن روزگار و آن شرایط ادامه پیدا میکرد ایران امروز چهره دیگری داشت اما آیا همانهائی که زمینه سازان آن بساط انقلاب بازی بودند ویا نسلهای بعدی آنها باز هم همان حرفها و همان قصه های بی پایه را امروز هم تکرار نمیکردند؟ این انقلاب بایستی پیش میآمد تا مشت خر مهره فروشان باز شود و قلابی بودن متاع آنها به بهاء سرافکندگی و بیچارگی ملتی آشکار گردد.

شاهزاده رضا پهلوی بارها در سخنان یا مطالبی که نوشته اند بروشنی مخالفت خود را با حمله نظامی به ایران بیان کرده اند و اینکه ما اینحرف ایشان را که بسیاری از ایرانیان در صورت وقوع یک هجوم نظامی بر علیه رژیم جمهوری اسلامی وارد عمل خواهند شد به حمایت ایشان از حمله به ایران تعبیر کنیم نه تنها غیر منصفانه بلکه یک دروغ آشکار است.بیش از بیست و چند سال پیش، من شخصاً به ایرانیانی در داخل ایران برخورده ام که آرزو داشتند غربیها برای نجات آنها به ایران حمله کنند و این در زمانی بود که جنگ با عراق در جریان بود. این چه ارتباطی به رضا پهلوی دارد؟ البته به اعتقاد من نه آن موقع نه امروز دخالت کشورهای غربی بویژه آمریکا در ایران هرگز نمیتوانست و نمیتواند در جهت منافع مردم ایران باشد و روی همین اصل، همچون شاهزاده رضا پهلوی، با هر گونه دخالت نظامی در ایران بوسیله غرب مخالف هستم. از آن گذشته آنچه در کشورهای عراق و افغانستان و اخیراً لیبی پیش آمد جلوی چشمان ماست.

نام شاهزاده رضا پهلوی بدون شک یک نام شناخته شده و آشنا برای هر خانواده ایرانی در داخل ایران است. چه آنها که انتظار رهائی خود را بهمٌت او دارند چه آنهائی که مراقب حرکتها و گفتار او هستند تا کارها و حرکات خود را بر علیه او نظام دهند. برافروختگی آقای امینی و امثال او از اینکه شاهزاده رضا پهلوی چنین مطلبی را عنوان کرده است با هیچ منطقی سازگاری ندارد و قابل توجیه نیست. این موضوع تنها کم ظرفیتی مدعی در رابطه با درک و پذیرش واقعیات، به آنگونه که هستند، را نشان میدهد. ایشان خرده میگیرند که چرا رضا پهلوی گفته است با رهبران جنبش سبز در داخل بطور غیر مستقیم در ارتباط بوده و آنرا دلیل "نا فرهیخته" بودن ایشان میداند. ظاهراً عدم تماس با افرادی مانند رهبران داخلی جنبش سبز، در قاموس "دموکراسی خواهی" امثال آقای امینی، آدمی را فرهیخته تر میکند.

نکته دیگر که موجب بر افروختگی آقای امینی شده بیان این مطلب است که شاهزاده رضا پهلوی گفته است پدرشان اعتقاد داشت برای بر پائی دموکراسی بهتر است که نخست شرایط یک جامعه مدنی را بر قرار ساخت. هیچ روشن نیست که آقای امینی چه تصوراتی در ذهن خود از جامعه ایران دارد؟ آیا ایشان و همفکرانشان تصور میکنند برای بر قراری دموکراسی تنها میتوان به یک قانون اساسی، یک مجلس و دولت منتخب اکتفا کرد و شهروندان بجز شرکت در انتخابات و رای دادن هیچ رل دیگری در دموکراسی نخواهند داشت؟ مهمترین بخش دموکراسی نه در مجلس و دولت بلکه در رفتار تک تک افراد یک اجتماع تبلور میابد. از بالا ترین مقامهای کشور تا عادی ترین شهروند میبایست قانون پذیر و پیرو قانون باشد تا یک جامعه بتواند به اجرای دموکراسی قادر شود. احترام به قانون (حتی یک قانون بد) بنیان دموکراسی است و گرنه نوشتن بهترین قانونها و داشتن بهترین قانون اساسی هم نمیتواند یک جامعه قانون ناپذیر را که به شرایط هرج و مرج خو گرفته به یک دموکراسی تبدیل کند. در غیر این صورت جامعه ناچار خواهد بود هزینه های گزافی را صرف ایجاد و نگهداری نیروهائی کند(مانند پلیس) که نگاهبان اجرای قانون باشند که این خود مشکلات دیگری را در پی خواهد داشت. سر باز زدن مرحوم دکتر مصدق از پذیرش و اجرای حکم قانونی پادشاه فقید ایران در سال 1953 (حتی اگر آن قانون بزعم برخی قانون بدی بود) یک نمونه بارز از این مطلب است که جامعه آنروز ایران حتی در بالا ترین بخشها در زمینه قانونمندی و قانون پذیری دچار مشکل بود.

دموکراسی پیش از هر چیز نیاز به زمینه سازی فرهنگی و اجتماعی دارد. اجرای دموکراسی (آنهم بشوه دموکراسی غربی) در یک جامعه که در آن خانها و خانزاده ها و گردن کلفتها و چاقوکشهای وابسته به آنها بر مقدرٌات مردم حاکم باشند و فساد در دستگاههای دولتی، قضائی و انتظامی آن رایج (که آنهم از تبعات ضعف فرهنگی در جامعه هست)، چگونه میتواند عملی شود؟ مردمی که نمیتوانند دریابند که ایستادن در صف اتوبوس و احترام گذاشتن به نوبت و حقوق دیگران بیشتر بنفعشان است تا "زرنگ بازی" و میانبُر زدن، چگونه میتوانند ضامن حفاظت حقوق جمعی خود و اجرای دموکراسی باشند؟ دموکراسی متعلق به مردم است نه احزاب سیاسی و دار و دسته های قلدر یا حکومتها و، در یک دموکراسی ایده آل، این تنها مردم هستند که میتوانند با آگاهی همگانی خود نسبت به رعایت حقوق دیگران، نگاهبان دموکراسی باشند و از فساد و انحراف پیشگیری کنند اما اگر بدلیل ضعف آگاهی و فرهنگی نتوانند از پس این کار برآیند آنگاه زمینه برای سوء استفاده شارلاتانها و زورگویان فراهم میشود تا بکمک مشتی اوباش، یا با تهدید و ترساندن مردم ساده (چنانکه در سال 1979 پیش آمد) یا با فریب و رشوه و تطمیع آنها به هدفهای سودجویانه خود برسند.

همچنین در هفته های گذشته مطلبی بوسیله آقای حسین شریعتمداری در یک مصاحبه با صدای آمریکا مطرح شد که در آن، آقای شریعتمداری ادعا کرد که دموکراسی نیازی به زمینه سازی ندارد و جامعه ایران میتوانست دموکراسی را بخوبی به مرحله اجرا در آورد و بهمین جهت نیاز به برنامه ای برای ایجاد زمینه برای ایجاد یک جامعه مدنی از طرف حکومت نبود. مدتی است که این حرفها در محکومیت و مقابله با این موضوع گفته میشود که پادشاه فقید معتقد بود جامعه ایران هنوز آمادگی برای باجرا در آوردن اصول دموکراسی را نداشت. جالبتر اینکه همان گروهی که به پادشاه فقید خرده میگیرند که چنان اعتقادی داشته، در عین حال معتقدند که رژیم گذشته با تقویت بنیاد اعتقادات مذهبی مردم موجب گسترش ناآگاهی آنها شده بگونه ای که آنها پذیرای حکومت مذهبی بشوند . ظاهراً آگاهی از دیدگاه برخی فقط ضدیت با مذهب (آنهم مذهبی که اکثریت بزرگی از ایرانیان بآن معتقد ند) است و از اینکه شاه فقید فرائض مذهبی خود را مانند هر مسلمانی بجا میآورده آنرا دلیل زمینه سازی برای انقلاب اسلامی میدانند. رویهمرفته بسیاری از این منتقدان ضمن اینکه معتقدند که ایرانیان در آنزمان آمادگی کامل برای بر قراری یک دموکراسی داشتند در عین حال اعتقاد دارند که انقلاب اسلامی برهبری خمینی بر اساس اسلامگرائی و ناآگاهی مردم که رژیم مسئول آن بود روی داده.

در این موضوع هیچ شکٌی نیست که رژیم گذشته ایران (مانند هر سیستم دیگری) کاستیهائی داشت ولی نباید فراموش کرد که مجموعه گردانندگان سیستم همه ایرانیانی بودند که اکثراً مقامها و موقعیتهای خود را به یمن تحصیلات در دانشگاههائی که در ایران در دوره خاندان پهلوی بر پا شده بود و یا در دانشگاههای خارج (بعضاً با کمکهای مالی دولت) بدست آورده بودند. بسیاری از این ایرانیان مسئولیتهای خود را به بهترین شکل انجام میدادند اما کسانی هم بودند که اهل قانون شکنی، دروغ، سوء استفاده و خیانت بودند و همینها بودند که با تضعیف سیستم زمینه را برای پذیرفتن دروغهای مخالفان(از طرف بخشی از مردم)، که با بوق و کرنا در برخی رسانه های خارجی نیز تبلیغ میشد، مهیٌا نمود. آنچه امروز نیز با سر و صدای زیاد از راههای گوناگون بوسیله بعضی افراد و رسانه ها بر ضد شخص شاهزاده رضا پهلوی تبلیغ میشود در راستای همان هدفها ی قدیمی است که مردم ایران را به بیراهه کشاند و هیولای جمهوری اسلامی را در پس چهره های خوش خط و خال بر سر مردم ایران استوار کرد.

دروغ بزرگ دیگری که بر علیه پادشاهان خاندان پهلوی بوسیله برخی مدعیان تبلیغ میشود اینست که آنها اصول قانون اساسی را زیر پا گذاشته اند بدون اینکه هیچکدام از این ادعا ها با یک مورد واقعی از این قانون شکنی همراه باشد. واقعیت اینست که یک سیستم و جامعه هرگز نمیتواند به صرف داشتن یک قانون اساسی متمدنانه و پیشرو بلافاصله از یک حالت سنتی و عقب مانده (آنچنان که در دوران حکومت قجرها بود) به یک جامعه و سیستم پیشرو و مترقٌی تبدیل شود و قانونها همگی مو بمو اجرا گردد. از زمانی که انقلاب مشروطه منجر به برقراری پارلمان در ایران شد تا زمان روی کار آمدن رضا شاه بزرگ در ایران هنوز دستگاه قضائی کشور در اختیار ملایان و حاکمان شرع بود که بشیوه سنتی بر اساس قانون شرع (آنطور که هر حاکمی برای خود تفسیر میکرد) در امور قضائی حکم میراندند. نکته مهم اینکه بر قراری "عدالت خانه" در واقع اصلی ترین درخواستی بود که جنبش مشروطه خواهی ایران از ابتداء آنرا در خواست کرده بود اما هیچکس هیچ کاری در زمینه اجرای آن انجام نداد.

تنها بعد از روی کار آمدن رضا شاه و به همٌت او بود که با فرستادن گروهی از ایرانیان به کشورهای اروپائی و آموزش آنها به عنوان قاضی و حقوقدان زمینه برای خارج کردن دستگاه قضائی از دست ملایان و حاکمان شرع، و اجرای مهمترین درخواست مشروطه خواهان، یعنی برقراری عدالت خانه، فراهم شد. مسلماً حتی پس از آن هم مشکلات دیگری بود که اجرای صد در صدِ اصول قانون اساسی به شیوه ای که بتواند اکثریت را راضی کند نمیتوانست عملی باشد. یکی از اصولی که هرگز باجرا در نیامد اصلی بود که بر طبق آن پنج مجتهد جامع الشرایط بر مصوٌبات مجلس حق وِتو داشتند که این موضوع بتنهائی مسلماً میتواند دلیل بر براعت رژیم گذشته از اتهام زمینه سازی برای بر قراری جمهوری اسلامی باشد اگر چه نقض آشکار قانون اساسی بود (که در واقع از ابتداء باجرا در نیامده بود). بدون شک اگر چنان اصلی باجراء درمیآمد امور کشور با روزگار امروز ایران تحت سلطه فرمانروایان اسلامی چندان تفاوتی نداشت.

همه این تناقضات نشان از این دارد که در شرایط جامعه ایران در آنزمان امکان اجراء کامل همه اصول قانون اساسی بدون زمینه چینی های لازم وجود نداشت زیرا جامعه در مسیر یک تحوٌل و دگرگونی عمیق و بنیادی قدم بر میداشت که امکانات ویژه ای را طلب میکرد و در آن شرایط نه تنها برنامه و نیٌَت درست در اداره امور کشور بلکه ثبات و امنیت از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. چه بسا که بتدریج اصلاحاتی در قانون اساسی وارد میشد تا آنرا با نیازهای دموکراتیک جامعه بیشتر منطبق کند. تبدیل شدن ژاپن به دموکراسی بعد از طراحی چند قانون اساسی که هرکدام به علتی پذیرفته نشد، تنها بعد از جنگ دوم جهانی زیر کنترل شدید و با دخالت و تدوین قانون اساسی جدید بوسیله نیروهای نظامی آمریکا میسٌر شد امٌا عامل سنتی احترام به امپراطور به عنوان سَمبُل وحدت نه تنها مانعی برای برقراری دموکراسی نبود بلکه به آن بسیار کمک کرد. امروز در ژاپن ما شاهد همه موفقیتهای آن جامعه به عنوان یک جامعه پیشرفته و آزاد هستیم امٌا در آن جامعه سَمبُل وحدت ملٌی، حتی بعد از در گیر نمودن کشور در یک جنگ خانمان سوز، هرگز مورد بی احترامی منتقدین ریز و درشت و دروغ پرداز قرار نمیگیرد.

سهراب فردوس
ششم جولای 2012
کانادا