گفتگو در اینکه در سال 1979 در ایران چه و چگونه واقع شد بسیار رفته است و بدون شک هم باین زودیها پایان نخواهد یافت اما در اینکه آیا تا کنون تصویر درست و کاملی از واقعیت آنچه اتفاق افتاد بدست آمده یا نه تردید بسیار است. ما ایرانیان در روزگاران گذشته بسیار دور یا حتی نه چندان دور همیشه تاریخ خودمان را از زبان و قلم تاریخ نگاران بیگانه شنیده و خوانده ایم و بی اعتنائی ما به گذشته خود تا آنجاست که حتی مترجمان خط و سنگ نوشته های تاریخی ما همه ایران شناسان غربی هستند و ما نیز بدون هیچگونه چون و چرائی تعابیر آنان را از تاریخ خود پذیرفته ایم. این موضوع بدون تردید سرچشمه اش در زوال فرهنگی است که به دلایل تاریخی گوناگون گریبانگیر ما شده اما هدف من در اینجا بررسی آن دلایل تاریخی نیست ،که این خود کار بزرگیست و نیاز به بررسی ژرف و کارشناسانه دارد. هدف نگاهی به انگیزه ها و پشتوانه های غیر ایرانیان در زمینه این گونه کارهای بظاهر فرهنگدوستانه و انسان دوستانه در ایران است تا شاید بشود در پس آنها هدفهای واقعی را دید و از اینراه به درک درستی از وقایع تاریخی خودمان که زیر تاثیر کارهای مداخله گرانه آشکار و پنهان بیگانگان شکل گرفته برسیم. و نیز در این سلسله نوشتارها، کوشش من بر این خواهد بود تا پیشینه های تاریخی وقایعی را که منجر به رویدادهای سال 1979 شد، با توجه به اسنادی که در سه دهه اخیر از منابع گوناگون بیرون آمده بررسی، و انگیزههای این پیش آمد را تا جای ممکن آشکار کنم.
یکی از دست آوردهای انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 مهاجرت خیل عظیمی از ایرانیان به گوشه و کنار دنیا بود که بخش بزرگی از آنها در کشورهای اروپائی و آمریکای شمالی اقامت میکنند. این موضوع فرصتی فراهم آورد تا بسیاری از ایرانیان که پیش از آن آشنائیشان با تمدن غرب تنها از دریچه رادیو و تلویزیون و مطبوعات و نیز گاهگاهی از زبان پُر از اغراق مسافران از فرنگ برگشته بود، بطور دست اول با این تمدن آشنائی پیدا کنند و نحوه کار آنرا از نزدیک ببینند. روشن است که بسیاری از اینها که شاید از مهاجرت خود به دیار غرب رویاهای دلپذیر و شیرینی را در سر میپروراندند در برخورد با واقعیات غیر منتظره دچار سرخوردگی شدند اما ممکن است این موضوع هنوز آنها را بیدار نکرده باشد تا این آگاهی و دانش تازه خود را در جهت پیشبرد هدفهای ملی در مبارزه ای بزرگ که بر علیه ملیت و موجودیت ایرانی بوسیله همین مدعیان پیشتازی برای حقوق بشر و دمکراسی براه افتاده بکار گیرند. دریافت این موضوع با وجود امکانات تحقیقی فراوان کار سختی نیست اما نیاز به نگاهی موشکافانه و هشیارانه دارد.
اگر تا کنون این موضوع برای ما آشکار نشده باشد که در دنیای مدعیان پیشتازی تمدن و انساندوستی همه چیز با معیارهای پولی و مالی سنجیده میشود (حتی ارزشهای انسانی و فرهنگی) و هر چیزی که معادل پولی و مادی آن بزرگتر و قویتر باشد دارای اولویت است، در اینصورت شاید برای ما اینهم مهم نباشد که بدانیم مهمترین تشکیلات و دستگاههای مالی که در امور سیاسی و اقتصادی دنیا حرف اول را میزنند بوسیله چه کسانی رهبری و اداره میشوند. سخن از استثنا ها نیست که هیچ استثنائی اثر کلی و تعیین کننده مهمی بر جریان تمدن و تحولات جامعه انسانی نمیتواند داشته باشد. سخن از یک حرکت برنامه ریزی شده است که اگر چه گاه بکندی و گاه با مشکلات همراه بوده ولی هرگز جهت آن تغییر نکرده. مهم نیست که نام این کار برنامه ریزی شده و جهت دار چیست، مهم اینست که در این میان جای ما کجاست و آیا ما از آن خوشنود هستیم یا نه. و یا اینکه ما، بعنوان یک "مردم" که در بر پائی و پیشبرد تمدن در این جهان جای ویژه ای داشته ایم چگونه میتوانیم از سهم و جای خود نگاهداری کرده و آنرا از دستبرد جاه طلبان و فرصت طلبان بی مایه مصون بداریم؟
بعد از پایان جنگ جهانی دوم در نیمه دهه چهل در قرن بیستم و روشن شدن عدم کارآئی تشکیلات جامعه ملل که بعد از جنگ جهانی اول بر پا شده بود، چنین بنظر میآمد که دنیا نیازمند یک نظم نوینی است تا بتواند از پیش آمدن وقایع نابود کننده و خطرناک دیگری مانند آن ،که جهان را بسوی ورطه نابودی کامل براند، پیشگیری شود. آین موضوع بهانه ای شد برای بنیانگذاری تشکیلات تازه ای بنام سازمان ملل متحد که انتظار میرفت حلال همه مشکلات بشری باشد اما اینکه آیا در این زمینه دستاوردی داشته یا نه جای پرسشهای بسیار است. ناگفته نماند که اتحاد و صلح جهانی در حقیقت دستاویزی بوده که بسیاری از کشورگشایان تاریخ برای توجیه هدفهای خود بکار برده اند و، از کورش هخامنشی که بنیانگزار نخستین امپراطوری جهان بود و اسکندر مقدونی گرفته تا هیتلر آلمانی و لنین روسی، همگی برقراری یک نظم جهانی را که زیر یک فرماندهی باشد در مد نظر داشتند تا آنچه از دیدگاه آنان برای اداره عادلانه و درست جوامع بشری لازم بود بدست آنها بر قرار شود. پرواضح است که این شخصیتهای تاریخی تنها کسانی نبودند که در راه برقراری یک حکومت و نظم جهانی تلاش کردند و چنین تلاشهائی از طرف پاره ئی مردم دیگر نیز صورت گرفته که البته همه آنها برای هدفهای یکسان نبوده و نتیجه کار در بعضی موارد بجز غارت منابع طبیعی و نابودی مردمی که امکانات دفاعی کافی و مناسب از خود نداشته اند نبوده است. دوره بزرگی از تاریخ جهان شامل سرکوب ملتهای گوناگون در آسیا، آفریقا، اقیانوسیه و آمریکا بوسیله اروپائیان است که بیمن یافتن باروت و پیدایش سلاحهای آتشین، این امکان برای آنها بوجود آمده بود تا با وجود داشتن نفرات کمتر بر سرزمینهای وسیع و سرشار از منابعی که مردم آنها توانائی مقابله با این نیروها را نداشتند دست یابند و از غارت آنها برای شکوفائی و پیشرفت در محدوده سرزمین خودشان بهره ببرند.
داستان شقاوتهای اروپائیان در حق یکدیگر و نیز در برخورد با مردم ساکن در قارٌههای دیگر که در دوره ای بلند از تاریخ جهان ادامه داشته، و در مواردی هنوز ادامه دارد، بدون هیچ تردیدی در چند و چون و چهره تمدن در سراسر کره زمین اثری ماندگار داشته و بهمین جهت، برای درک جریانات سیاسی و تاریخی امروز و مسیری که جهان در آن گام بر میدارد، آگاهی از وقایع این دوره چند صد ساله تا سر حد امکان اهمیت ویژه دارد. روشن است که بررسی عمیق چنین موضوعی نیاز به منابع گسترده دارد و وقت بسیار میخواهد اما شاید یک بررسی کوتاه از بخشی از این دوره تاریخی بتواند تا حدی مارا یاری دهد تا بتوانیم به یک نتیجه گیری و ارزیابی منطقی از این دوره برسیم و از آن برای درک بهتر جریانات موجود که بُن مایه وقایع سیاسی امروز جهان را تشکیل میدهند بهره ببریم. ناگفته نماند که درگیریهای خشونت آمیز و خونبار در طول تاریخ منحصر به اروپائیان نبوده اما شدت و چگونگی چنین رویدادها در اروپا و در دوره ای بسیار نزدیک به روزگار کنونی و نیز گسترش آنها به سراسر دنیا برای بدست آوردن منابع و ثروتهای فراوان با هزینه ناچیز تاٌ ثیرات انکار ناپذیر و گوناگونی در سرنوشت کنونی همه ملتهای جهان داشته و چنین پنداری که امروز اداره کنندگان و رهبران جهان غرب آنچه را که از دانش و ثروت به چنگ آورده اند بسادگی در اختیار دیگران بگذارند و یا از ادامه رفتار سود جویانه و برتری طلبانه خود دست بردارند اندیشه ای خام بیش نیست.
این تصویر مسلما از دنیای مهربان و دوستانه ای که بسیاری از ما ممکن است در ذهن خود ساخته باشیم متفاوت است اما با در نظر گرفتن حقایق انکار ناپذیری که بتدریج در طول این بررسی آشکار خواهد شد به واقعیت بسیار نزدیکتر و شاید هم کاملا منطبق خواهد بود.
حرف از گذشته ای نه چندان دور است که اروپائیان در اواخر قرن هیجدهم میلادی بعد از گشایش سرزمینهای بسیار دور تر از خانه خود و اندوختن ثروتهای فراوان، بفکر اتوماتیک کردن کارهائی که برای انجام آن به نیروی کارگر نیاز بود افتادند تا کسب ثروتهای بیشتر میسر تر و آسانتر شود. این روند با ابداع ماشینهای ریسندگی آغاز و بسرعت تبدیل به مسابقه ای شد که به زمینه های دیگر نیز کشیده شد. با پیدایش ماشینهای بافندگی که بسرعت و از نظر میزان و روش تولید به تکامل رسیدند، نیاز به بازارهای تازه بطور شدیدی از طرف جامعه نوپای صنعتی احساس میشد و بهمین جهت محصولات و مصنوعات این ماشینها راهی سرزمینهای دور شد تا روند صنعتی شدن در اروپا ادامه یابد در حالیکه تلاشهای زیادی برای حفظ اسرار و رموز کار در محدوده تولید کنندگان صنعتی در جریان بود تا مبادا دیگران هم به جرگه رقیبان بپیوندند و بخشی از بازار را هر چند کوچک از دست آنها بربایند. این موضوع البته چیز تازه ای نبود و پیش از آن انگلیسیها کوشش فراوان بکار برده بودند تا از دستیابی دیگران به رموز کار صنعت ذوب آهن جلوگیری کنند و در اینکار تا آنجا پیش رفته بودند که خروج افراد وارد و آگاه به امور آن صنعت از محدوده فرمانروائی دولت انگلیس بکلی ممنوع بود بطوریکه اگر چنین افرادی در حین شکستن آن ممنوعیت دستگیر میشدند محکوم به مرگ میشدند و حکم بلا فاصله لازم الاجرا بود.
این موضوع بخوبی نشان میدهد که جلوگیری از آگاهی دیگران به رموز صنعت و بهره بردن از ماشین برای بهتر و بیشتر کردن تولید تا چه اندازه برای آنها که خود را پیشتازان نو آوری در دنیا میدانستند اهمیت داشته و برای جلو گیری از اشاعه صنعت تا کجا و به چه شیوه هائی متوصل میشدند. پر واضح است که آن تلاشها نمیتوانست برای همیشه موفق باشد و نهایتا این اسرار راه خود را به دیگر سرزمینها پیدا کرد اما این موضوع هرگز موجب نشده که این طرز تفکر و روش بارها و بارهای دیگر و در زمینه مسائل گوناگون از سوی همان مردم بکار گرفته نشود. انحصار گرائی یکی از جلوه های خود پرستی انسانهاست که در طول تاریخ و در میان مردم گوناگون موجب گرفتاریها و دردسرهای زیاد بوده است اما این گرفتاریها در دو قرن گذشته و اوج دوره کلونیالیزم یا استعمارگری در سطح جهان به نحو وسیعی گسترش یافته و موجب دردسرهای جهانگیر شده بطوریکه آثار این دردسرها هنوز جهان را زیر تاثیر خود دارد. چگونه میشود با این وضع مقابله کرد؟ آیا ما ایرانیان محکوم هستیم که در این جار و جنجال قربانی باشیم و نهایتا فرهنگ، شناسه، پیشینه و یا حتی سرزمین خودمان را در این جنگ ببازیم و در یک فرهنگ غریب و غالب بعنوان مردمی گمنام استحاله شویم؟
پیش از اینکه به این مطلب ادامه دهم لازم میدانم یکی دو نکته را در اینجا روشن کنم. نخست اینکه هدف از این نوشته پراکندن بذر کینه و دشمنی یا انکار مسئولیت های خودمان در بوجود آمدن شرایط موجود نیست بلکه کمک به رسیدن به یک ارزیابی واقعگرایانه و منطقی است در زمینه روابط و اثرات نیروهائی که در سرنوشت ما و ملت ما اثر گذار بوده اند بدون اینکه تحت تاثیر ظواهر امر قرار بگیریم و دیگر اینکه واقعیت وجود عوامل و نقش توطئه را در این جریانات روشن کنیم بدون اینکه بدام تئوری بافان افتاده باشیم. پیش از هر سخنی باید اینرا تاکید کنم که اگر ما چنین بیاندیشیم که در این جهان(بویژه در جهان غرب) جز گلستان چیزی وجود ندارد بهمان اندازه به بیراهه رفته ایم که اگر در جهان جزپلیدی چیز دیگری نبینیم. گلستانها و پلیدیها هردو بخشهائی از دنیای واقعیات هستند و آنچه برای ما اهمیت دارد شناخت واقعگرایانه آنهاست بگونه ای که بتوانیم خودمان را از بهره این یکی برخوردار و از گزند دیگری در امان بداریم.
بیش از دو هزار سال پیش، یک خردمند در دعائی بدرگاه خدای خود درخواست کرد که کشورش از دروغ و خشکسالی در امان بماند. شاید این موضوع در یک نگاه بنظر بسیار پیش پا افتاده و کم اهمیت جلوه کند اما تاریخ چند صد ساله اخیر و نیز روزگار امروز کشور و مردم ما نماد آشکار درستی این درخواست است. در حالیکه تکنولوژی و دانش تا حدودی میتواند اثرات منفی خشکسالی را کم کند اما همین تکنولوژی ابزارهای بسیار برنده و کارسازی برای انتشار دروغ و مسموم کردن افکار دیگران فراهم کرده که اگر هوشیاری جامعه نباشد، آثار منفی آنها بسیار خطرناکتر و پرقدرت تر از هر سلاح جنگی است.
پس از سپری شدن قرنها از آغاز تلاشهای گسترش طلبی قدرتهای اروپائی در پهنه جهان که در سایه کشف و بهره برداری از نیروی مخرب سلاحهای آتشینی که از راه دور میتوانست دیگران را از پا بیندازد بمراتب آسانتر شده بود، و بدلیل نفوذ اجتماعی و فرهنگی قدرتهای غالب در میان مردم زیر سلطه، روشهای تازه و کم خرج تری برای اعمال کنترل جوامع دیگر بدون دخالت آشکار بوجود آمد تا هدفهای اصلی که همان انتقال ثروت و منابع به صاحبان قدرتهای غالب بوده مانند پیشتر تامین شود. مسلم است که در همه این احوال نیروهای نظامی برای پشتوانه اجرای آن اهداف در هر کجا که لازم بوده بکار گرفته شده و میشود.
امروزه روش زندگی مردم و روابط میان آنها و نیز روابط میان دولتها با یکدیگر و همچنین با مردمشان آنچنان پیچیده شده که دریافتن چگونگی ساده ترین مسائل آنها نیاز به دقت و موشکافی عمیق دارد. همین پیچیدگی ها زمینه مستعدی فراهم کرده تا اربابان قدرت بتوانند بدون جلب توجه و با بر پائی باشگاهها و جمعیتهای ویژه و نفوذ در میان حلقه های قدرتمداران محلی بشیوه ای نا مرئی اما قاطع به حفظ منافع خود بهر بهائی بپردازند. البته این مو ضوع از دید همه کس پنهان نماند و همین موجب گشت تا در موارد بسیاری کار به بی اعتبار کردن، سرکوب و یا حتی کشتن مدعیان مخالف با شیوه های پیچیده که قابل کشف و اثبات نباشد بیانجامد. یکی از معروفترین این قتلها که در مقابل دوربینها و چشم میلیونها بیننده انجام شد ترور مرموز جان کندی رئیس جمهور آمریکا در اوایل دهه 1960 بود که با قتل متهم لی هاروی آسوالد بدست یک عضو مافیا و نیز قتل مرموز آن عضو مافیا بدست دیگری به یک معمای بزرگ تبدیل شد که تا کنون توضیح منطقی و قانع کننده ای برای آن بدست نیامده.
در حدود یکصد و پنجاه سال بعد از جنگهای استقلال آمریکا، آقای جان فرانسیس هایلن* که از یک خانواده نسبتا متمول کشاورز بود و بعدا برای کارگری به بروکلین در نیویورک نقل مکان کرده و بعد از موفقیت تحصیلی در زمینه حقوق به سمت قضاوت رسیده بود، توانست در یک مبارزه انتخاباتی به مقام شهرداری نیویورک دست یابد. او که بعنوان یک رهبر سیاسی وارد عرصه فعالیتهای اجتماعی شده بود و در مسیر فعالیتهای خود به مشکلات گوناگون بر خورده بود، در موارد متعددی به وجود نیروهای یک دولت نامرئی که در همه امور اقتصادی کشور در جهت منافع ویژه خود دخالت میکنند اشاره کرده است. آقای هایلن اولین یا آخرین کسی نبوده که در این زمینه چیزی گفته باشد. در همان سالهای آغازین پس از جنگهای استقلال آمریکا، بنجامین فرانکلین که مقام ششمین رئیس جمهور آمریکای مستقل را بدست آورد گفته است که مهمترین انگیزه جنگهای انقلاب آمریکا خارج کردن تولید و کنترل پول آمریکا از دست جرج سوم و بانکهای بین المللی بود. پیشتر از او جیمز مادیسن** که چهارمین رئیس جمهور آمریکا بود گفته بود که کنترل کنندگان پول از هرگونه نیرنگ و دسیسه ای برای حفظ نفوذ خود بر دولتها از راه کنترل و چاپ پول خود داری نمیکنند. نمونه هائی مانند اینها که از مقامات و رهبران طراز اول سیاسی در دنیا نقل قول شده تا حد زیادی خطر نفوذ موسسات مالی و بانکهای بین المللی را در امور کشورهای گوناگون نشان میدهد بطوریکه حتی شخصیتهائی مانند آبراهام لینکلن و اوتو بیسمارک نگرانی خود را از نقش آنها پنهان نکرده اند.
دوایت آیزنهاور که پیش از جان کندی ریاست جمهور آمریکا را به عهده داشت در سخنرانی پایان دوره ریاست خود به روشنی در مورد تمرکز نا عادلانه قدرت غیر قابل کنترل در دست نیروهائی خارج از دولت منتخب هشدار داده بود. این موضوع بعداً از سوی جان کندی که نماینده طیف سیاسی متفاوتی از آیزنهاور بود مجددا مورد تاکید قرار گرفت و او در یک سخنرانی در آغاز دوره ریاستش آشکارا مخالفت خود را با گروههای پنهانی قدرت و نیز قصد خود را برای از میان برداشتن آنها اعلام کرد.
همه اینها یک چیز را میتواند بخوبی نشان دهد و آن وجود یک جریان پنهان اما پر قدرت است که برای دستیابی بر اهرمهای کنترل جوامع با روشهائی شیطانی و دسیسه گرانه در کار است بطوریکه پر قدرت ترین دولتها و شخصیتهای سیاسی را نگران و وادار به تفکر و عکس العمل کرده است. آنچنان که پیداست و همچنین بر اساس بعضی ارزیابیها از سوی شخصیتهای شناخته شده و مهم، این جریان وابسته به هیچ سرزمینی نیست و ملیت خاصی هم ندارد. تنها انگیزه برای عناصر آن کنترل هرچه بیشتر قدرت و ثروت است و در اینراه هم از هیچ ترفندی خود داری نکرده و نمیکنند. این شاید در نگاه اول نا امید کننده بنظر آید اما در واقع چنین نیست و شناخت و آگاهی عمومی در زمینه چگونگی کار و ابزارهای این جریان در تغییر این معادله میتواند نقش آفرین باشد و حال آنکه مسلماً نادیده گرفتن و انکار وجود آن هرگز نمیتواند کمکی به خنثی کردن یا مقابله با آن بکند.
*فرانسیس هایلن
*https://en.wikipedia.org/wiki/John_Francis_Hylan