سی و پنج سال پیش در چنین روزهائی ایران در التهاب انقلابی بی هدف دچار آشوبهائی بود که شاید برای هیچ ایرانی در آن روزها باور کردنی نبود. سرعت وقایع بعد از به آتش کشیده شدن سینما رکس و استعفای دولت جمشید آموزگار آنچنان همه را دچار سرگیجه کرده بود که شاید بجز گروه کوچکی که در پس پرده مشغول ساخت و پاخت با دار و دسته نماینده ملاها و اربابان خارجی آنها بودند، هیچکس نمیدانست چه پیش خواهد آمد. شاه از ایران رفته بود و روزنامه ها برای نشان دادن اهمیت خبر با تیترهائی که تا آنزمان ندیده بودم نوشتند: شاه رفت!
روی کار آمدن دکتر بختیار کورسوئی از امید در میان برخی ایرانیان که بخوبی از عواقب احتمالی از هم پاشیدگی جامعه و گسترش لجام گسیختگی انقلابی آگاهی داشتند، بوجود آورده بود. اعتصابهای گسترده همچنان ادامه داشت و وعدههای دولت برای رسیدگی به خواسته های اعتصابیون هیچ نتیجه ای ببار نیاورد و انگار هیچکس گوشش به حرفهای رهبر جدید دولت که خود از آزادیخواهان قدیمی بود، بدهکار نبود! به نظر میرسید که اعتصاب و انقلاب هدف خاصّی ندارد و هیچ چیزی آنرا راضی نمیکند! زندانها بسرعت از زندانیانی که با جرائم سیاسی و امنیتی بزندان افتاده بودند خالی شد و همه اعضاء گروههائی که به مبارزه مسلحانه بر ضد رژیم پادشاهی دست زده بودند آزادانه به خیابانها راه یافتند تا پس از این ابزاری برای گسترش هرج و مرج و انقلابی بازی باشند.
در این بَلبشو، آقای بختیار لایحه های گوناگونی را به تصویب مجلس رساند که حالا دیگر پر شده بود از سخنرانیهای مخالف بوسیله برخی نماینده های فرصت طلب. از میان لایحه های تصویب شده باید از لایحه انحلال بخش امنیت داخلی ساواک نام برد که اگر چه، اگر هم نمیشد در نتیجه کار باحتمال زیاد تفاوتی نمیداشت. ساواک در واقع بوسیله تیمسار فردوست که در بالا ترین سطح آن قرار داشت بطور کامل خلع سلاح و همه افراد آن از مدتی پیشتر بیکار شده بودند تا دست انقلابیون در اعمال خود باز تر باشد. از طرف دیگر آنگونه که آقای عباس امیر انتظام، از اعضاء دولت انقلابی آقای بازرگان، در یکی از مصاحبه های خود چند سال پیش گفته، در آن روزهای پر شور انقلابی برخی ساواکیها حتی ساختمانها را به آتش میکشیدند تا به شور انقلابی دامن بزنند، که این خود موضوع را پیچیده تر میکند. چه کسی میتوانست چنین دستوری به آنان داده باشد؟
یاد آوری آنروزها بدون شک برای بسیاری دردآور است چون خوش باوری به اینکه با رفتن شاه و رژیم پادشاهی همه چیز هائی که بود بهتر خواهد شد آنها را مدهوش و فریفته شور انقلابی کرده بود. بسیاری از خوش خیالانی که خوابهای طلائی برای خود در ایران بعد از انقلاب داشتند بزودی با سیلی آبدار انقلاب خمینی از خواب پریدند در حالیکه عافیت جویان و فرصت طلبان با سرعتی باور نکردنی رنگ انقلابی (آنهم از نوع اسلامیش) بخود گرفتند تا بزودی جائی در دستگاه سرکوب که به پشتوانه شعارهای فریبنده انقلابی بر پا میشد برای خود دست و پا کنند.
یادم میآید که در یکی از آن روزهای پر از هرج و مرج با دوستی که کمی پیشتر از زندان آزاد شده بود و از دیدن آن اوضاع چندان نگران نبود گفتگوئی داشتم. به او میگفتم که من بشدت نگران از میان رفتنِ امنیت در جامعه هستم و اینکه هرج و مرج شرایط بسیار خطرناکی در جامعه بوجود آورده است. دوست خوش خیال من لبخندی زد و گفت فقط آنهائی باید نگران امنیت خود باشند که که پولهای باد آورده زیادی را در زیر سایه خدمت به رژیم بدست آورده اند نه امثالِ ما که با درآمدِ کار خود زندگی میکنیم. امروز نمیدانم او کجاست و آیا هنوز همان حرفها را میزند یا نه اما اینرا میدانم که امثال او نه تنها آنروز بلکه همین حالا، بسیارند که در عین ناآگاهی لافِ دانستن میزنند و نه تنها خود بلکه دیگران را نیز به بیراهه میکشانند.
بازار نمایشات انقلابی بودن گرم بود و بسیاری دیگر از تراشیدن ریش خودداری میکردند .هر طرف نگاه میکردی آدمهائی زیادی را با کاپشن های یشمی نظامی و ریشهای نتراشیده میدیدی. منظره عجیبی بود. بنظر میرسید که بسیاری به استقبال از رژیمی میرفتند که به روی کار آمدن آن بعد از خروج شاه اطمینان داشتند. و این در حالی بود که پذیرش و باور کردنِ اینکه شاه برای همیشه ایران را ترک کرده باشد برای بیشترِ مردم که از سرعت اتفاقات عجیب و غریب دچار سرگیجه بودند باور کردنی نبود. بعضی خبر ها از پیدا شدن سر و کله چند صد افغانِ مُسلح در مناطق شمال شرق کشور و دیدن سرهنگ جلّود (معاون قذافی فرمانروای لیبی) در اهواز همراه با گروهی افراد مُسلّح بود که گوشه ای از این وقایع عجیب و غریب را نشان میدهد که همه خبر از بی سامانی کشور و هرج و مرج بی حد در آنروزها داشت.
شاه در کتاب خود بنام "پاسخ به تاریخ" اشاره ای دارد به اینکه چند ماه پیش از انقلاب روزی سناتور مسعودی به او گفت که از یکی از مقامات سفارت آمریکا شنیده است که بزودی یک رژیم تازه در ایران روی کار میآید اما شاه این حرف را باور نکرد چون فکر میکرد آمریکائیها، آنگونه که ادعا میکردند، خواهان و پشتیبان ادامه حکومت او در آن منطقه بودند چون آنها دوستی بهتر از او در آن منطقه و ایران نداشتند. این موضوع بخوبی نشان میدهد که رویدادهای آنروزها تا چه حد برای آنها که در متن وقایعی که در پشت پرده با همکاری و توافق برخی عناصر مهم از تشکیلات پیمان اتلانتیک شمالی و دولت آمریکا نبودند پیچیده و غیر قابل درک بود.
در این زمینه، آلکساندر مارانش که در طول زمامداری جرج پُمپیدو و ژیسکاردیستن در راس بخش خارجی سازمان اطلاعات فرانسه قرار داشت و یکی از با تجربه ترین مقامات اطلاعاتی در اروپا بود، برای شنیدن نظر پادشاه ایران در باره اخراج خمینی از فرانسه به تهران سفر کرد. دلیل این کار اظهارات سفیر ایران در فرانسه بود که به دولت فرانسه اطلاع داده بود ایران هیچگونه تمایلی برای اخراج خمینی از آنجا ندارد. وقتی مارانش این مطلب را با پادشاه ایران در میان گذاشت با کمال تعجب دریافت که او هم خواهان ماندن خمینی در فرانسه است. این موضوع، آنگونه که آلکساندر مارانش در کتابش که زیر عنوان "امپراطوری شیطانی، جنگ جهانی سوم در این زمان" در آمریکا منتشر شده، با تاسف از آن یاد میکند، او و ژیسکاردستن را قانع کرد که "کارِ شاه مانند لوئی شانزدهم تمام شده".
شاه به مارانش گفته بود که اگر خمینی را از فرانسه اخراج کنند او به لیبی یا شاید هم به سوریه خواهد رفت و توطئه هایش را در آنجا ادامه خواهد داد بنا براین، او اعتقاد داشت که ماندن خمینی در فرانسه کارِ "زیرِ نظر داشتنِ او و کارهایش" را آسانتر میکرد. با توجه به شرایط غیر عادی در کشور و هشدارهائی که از سوی برخی دیگر مانند سناتور مسعودی به پادشاه داده شده بود، این موضوع بخوبی نشانگر از دست دادن توانائیهای او در گرفتن تصمیمِ درست در موارد مهم و حساس بود. بر اساس اسناد موجود، یکی از آثار جانبی بیماری که شاه از سال 1974 به آن دچار شده بود، تحلیل رفتن قدرت تصمیم گیری است. ظاهرا، بنا بر منبعی، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سی آی اِ) از این امر اگاهی داشته و رئیس این آژانس که در آنزمان جرج بوش بود، در یکی از مکاتبات خود با یکی از ماموران مستقر در تهران در این زمینه جویای خبر شده بوده.
این موضوع که آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا چگونه از جزئیات بیماری شاه با اطلاع شده بوده در حالیکه همسر و خانواده او تا مدتها حتی از نوع بیماری او بی خبر بودند جای پرسش و شگفتی است. اسناد متعددی در میان نامه ها و نگاشته های آژانس اطلاعاتی آمریکا وجود دارد که در آن حتی از "احساسات" شاه نسبت به این یا آن موضوع صحبت میشود که بخوبی نشان از نزدیک بودن منبع اطلاعاتی آنها به شخص شاه دارد. در چنین مواردی نام تیمسار حسین فردوست به ذهن میآید که خود را بسیار به شاه نزدیک کرده بود و شواهد زیادی نشان میدهد که با سازمانهای اطلاعاتی غربی بویژه آمریکا ارتباط نزدیک داشته.
ماجرای بیماری شاه در سن زیر 60 سالگی و ابتلاء او به نوعی بیماری، که بر اساس گزارش دست کم یکی از سازمانهای خصوصی که در کارِ تحقیق و کند وکاو در کارهای دولت آمریکا در زمینه سلاحهای بیولوژیکی هستند، ویروس آن در یکی از آزمایشگاههای نیروی دریائی آمریکا برای اولین بار در سال 1974 تولید شده بود، شاید موضوع وقایع و تحولات ایران را در سالهای 1978 و 1979 تا حد زیادی روشن کند. اکنون دیگر اینکه دولت و ارتش آمریکا، در طول جنگ دوم جهانی و بعد از آن بطور محرمانه، سالهای درازی در زمینه تولید و بهره برداری از سلاحهای شیمیائی و میکروبی مشغول بررسی و فعالیت بوده امری کاملا آشکار است. ماجرای شکایت گروهی از شهروندان آمریکا که افراد خانواده هایشان بدون اینکه بدانند مانند موشهای آزمایشگاهی از سوی دولت آمریکا مورد بهره برداری قرار گرفته بودند حتی به دادگاه کشیده شد که در آن دولت آمریکا محکوم گشت و مجبور به پرداخت غرامت شد.
کشف این موضوع بوسیله یک خبر نگار گُمنام و شرافتمند در حقیقت یک تصادف بود که منجر به نوشتن کتابی شد که جایزه پولیتزر را در سال 1999 به خود اختصاص داد. خانم آیلین وولسام در تحقیق این موضوع و یافتن برخی از قربانیان کارهای سِرّی دولت و ارتش آمریکا در زمینه سلاحهای شیمیائی و میکربی پشتکار و تلاش زیادی بخرج داده که خوشبختانه تلاشهای او بثمر نشست. نیازی به گفتن ندارد که اگر یک اتفاق ساده خانم وولسام را به آن راه نمیکشاند، شاید هیچگاه هیچکس از چنان رازهائی با خبر نمیشد. و نیز، اینکه بر خلاف آنچه دولتمردان آمریکا ممکن است ادعا کنند، چنین کارهای سرّی برای یافتن سلاحهای بر تر که کارها را بتواند بر وفق مُراد بگرداند، همچنان در آزمایشگاههای ویژه ادامه دارد.
موضوع اینست که وقایعی که در سال 1979 با سرنگونی دولت و از هم پاشیدگی نظامِ غیر دینیِ پادشاهی در ایران، که در آستانه رسیدن شکوفائی بزرگِ ملّی بود اتفاق افتاد، امری کوچک و تصادفی نبود. آنها که میخواهند ادعا کنند مردم ایران تنها عامل روی کار آمدن سیستم کنونی در ایران هستند باید بیاد بیاورند که، با به خیابان ریختن گروهی هرج و مرج طلب و اغتشاش گر، هیچ دولتی در هیچ کجای دنیا واژگون نشده. همه وقایعی که در منطقه آفریقا و خاور میانه در سالهای اخیر نیز پیش آمده با دخالتهای سرّی از سوی قدرتهای مداخله گر و سود جو رقم خورده. این یک حقیقت تلخ است که اکثریت مردم در همه جای دنیا، حتی آمریکا و اروپا، بخاطر کمبود آگاهی میتوانند به صورت ابزاری از سوی نیروهای بد خواه برای بی ثبات سازی یک جامعه مورد بهره برداری قرار بگیرند.
این امر را در زمان شورشهائی خیابانی که در سالهای گذشته در باره ضرب و شتم رادنی کینگ در لُس آنجلس در آمریکا و نیز بارهای دیگر، چه در آمریکا یا اروپا، در هنگام رویدادهای ورزشی پیش آمده دیده ایم. بنا بر این مردم خاور میانه از این بابت که میتوانند از سوی عوامل بد خواه مورد استفاده ابزاری قرار بگیرند تفاوت چندانی با دیگران ندارند. موضوع اینست که گروهِ اندکی از قدرتمداران که بنظر میرسد خود را ناجی و قیّم بشریت میدانند، به بهانه بهتر کردن اوضاع در دنیا و بر قراری یک سیستم جهانشمول، باکمک نوکران خود و با استفادهِ ابزاری از نا آگاهی عامّه مردم، کوشش کرده و میکنند با بی ثبات سازی و از میان برداشتن سیستمهائی که کمترین نشانی از ملّی گرائی در آنها هست، آنها را با سیستمهائی که در خدمت هدفهای آنها کار میکند جایگزین سازند. نام این کار را هم "نظم نوین جهانی" گذاشته اند. اینکه چه کسی و بر چه اساسی این دار و دسته را قیّم مردم دنیا کرده که صلاح و مصلحت آنها را تعیین کنند خود جای بحث دارد امّا حضور آنها در صحنه سیاسی دنیا روز بروز آشکار تر و پُر رنگ تر میشود بگونه ایکه برخی از آنها دیگر هیچ نیازی به مخفی کردن خود نمیبینند.
آری! بدینگونه ایران و ایرانیا ن بکمک عوامل گوناگون، از جمله ناآگاهی عمومی و بیخبری رهبران و پیشروان جامعه، بدام جویندگان و بر قرار کنندگان نظم نوین جهانی افتادند تا نخستین قربانی آنها در اینراه باشند. آنچه در ماههای گذشته در مصر به کمک نیروهای ملّی گرای ارتشِ آن کشور پیش آمد شاید جرقّه امیدی باشد برای ایستادگی در برابر استعمار و بردگی نوین که زیر ماسک فریبنده "نظم نوین جهانی"، قصد تحمیل اراده گروهی زیاده خواه و برتری طلب بر منابع جهان را دارد. امروز سرنوشت ملّتهای جهانِ در حال توسعه هنوز با کمک نیروهای نظامیِ ملّی قابل تغییر است و در ایران نیز نیروهای نظامی ایران چه از سپاه و چه از ارتش، دارای مسئولیتِ بزرگی در قبال مردم و نسلهای آینده کشور هستند و اگر از عُهده این مسئولیت برای تغییر شرایط کنونی در کنار مردم ایران بخوبی بر نیایند، محکوم خواهند بود که قربانی بی عملی خود باشند و همچون دیگران در یک نظم نوینِ استعماری جهانی تن به نوکری یا بردگیِ قدرتهای سلطه گر بدهند.
سهراب فردوس
نُهم ژانویه دو هزار و چهارده