شاهنامه فردوسی ایران و اودیسه هومِر یونانی اگر چه در دو زمانِ متفاوت از تاریخ تالیف شده اند امّا دارای شباهتها و نقاط مشترکی هستند که بسیاری آنها را همردیف هم میدانند. شادروان استاد ابراهیم پورداود در مقدّمه بسیار با ارزش و پر محتوائی که برای کتاب "بیژن و منیژه" در زمان چاپ آن بوسیله انتشارات صنعت نفت در دهه 1960 میلادی نوشت، شاهنامه را حتی بالا تر از اودیسه هومر و کُمِدی الهی دانته ایتالیائی قرار داد و آنرا مهمترین و با ارزشترین اثر ادبی دنیا خواند. امّا در حالیکه اودیسه و کمدی الهی در غرب و دیگر نقاط دنیا بسیار مورد توجه و مطالعه قرار گرفته و با احترام و شکوه بسیار یاد میشوند، شاهنامه فردوسی حتی در ایران و دیگر کشورهای فارسی زبان هم چندان مورد توجّه و مطالعه قرار نگرفته. برخی ایرانیان که تازه بعد از انقلاب به یاد شاهنامه افتاده بودند به صرافت افتادند تا از اشعار آن برای تهییج احساسات میهن پرستانه ایرانیان بر ضد حکومت و تبلیغ پهلوانی و فداکاری در راه میهن بهره ببرند و در اینراه برنامه های رادیوئی و تلویزیونی گوناگونی براه افتاد. نهایتاً شاهنامه در میان بخش بزرگتری از جامعه ایران شناخته شد امّا شاید بشود گفت هنوز بجز گروه بسیار اندکی تقریباً هیچکس از شاهنامه چیزی جز قصّه رستم و سهراب نمیداند.
برخی دیگر از ایرانیان هم اهمیّت شاهنامه را به زنده نگاهداشتن زبان فارسی میدانند که در آن واژههای عربی بسیار کم یافت میشود. آیا راه دیگری برای زنده نگاهداشتن زبان فارسی نبود؟ منابع فردوسی برای پرداختن چنین مجموعه ای از داستانها با وزنی خاص که اثر ویژه ای بر هر فارسی زبان میتواند داشته باشد چه بوده؟ آیا آن منابع هم برای زنده نگاهداشتن زبان فارسی پرداخته شده بود؟ هدف از بهم بافتن چنین داستانهائی مربوط به آن زمانهای بسیار دور و با آنهمه جزئیات چه بوده و چه کسی یا کسانی چنین کاری را ساخته و پرداخته اند؟ پرسشهای زیادی را میشود پیشنهاد کرد که عموماً پاسخ چندان روشنی برای آنها وجود ندارد امّا این موضوع مسلّماً ما را از کند و کاو باز نمیدارد. چنین گفته شده که نگارش "خداینامه" از سُنّتهای بسیار قدیمی در میان ایرانیان بوده امّا روشن نیست که این رسم تا چه حدّ قدیمی بوده و چگونه آغاز شده. این نیز روشن نیست که نامِ "خداینامه" از کجا آمده و چرا چنین نامی بر این نوشته ها گذاشته شده.
چنین به نظرمیرسد که متون قدیمی خداینامه ها (که ظاهراً بیش از یکی هم بوده و بسیاری از آنها از میان رفته) اشتراکاتِ زیادی با متونِ سانسکریت که در هند یافت میشود داشته. اسناد و نوشته های زیادی بزبانِ سانسکریت یافته شده که بسیاری از آنها هنوز ترجمه نشده. بعضیها میگویند شاید تا حالا کمتر از ده درصد متون سانسکریت به زبانهای امروزی ترجمه شده باشد وبقیه آنها هنوز در پوششی از راز و ابهام باقی مانده. یکی از متونِ قدیمیِ سانسکریت که بزبانهای امروز ترجمه شده کتابِ "مهاباراتا" است که پُر است از جزئیات ماجراها و جنگهای خدایان و شاهان و شاهزادگانِ دورانِ باستانِ هند که در آنجا فرمان میراندند. این قصّه البته سرِ دراز دارد امّا همین بس که بدانیم ترجمه آثار هندی نیز از اموری بوده که در ایرانِ آنزمان رواجِ زیادی داشته و شخصی به نام ابن مقفع (نام ایرانی او روزبه پورِ دادوبه بوده) بعضی از این آثار و نیز داستانهای دیگر را که بزبانِ پهلوی یا بزبانِ سانسکریت پرداخته شده بوده در زمانِ سلطه اعراب بر ایران به عربی برگردانده بوده که احتمالاً برای پیشگیری از نابودی آنها بوده. نوشته های ابن مقفع در دهه ها و سالهای بعد بوسیله برخی ایرانیان به فارسی برگردانده شد که یکی از آنها گفته میشود "شاهنامه ابو منصوری" است که برگردانی از "سیرالملوک الفرس" از آثارِ ابن مقفع میباشد که برگردانی بوده از متنِ پهلویِ "خدای نامه". ابن مقفع در پایان بدلایل سیاسی بوسیله امیر بصره و به اتهام پیروی از مانی به قتل رسید. آثار ترجمه شده بوسیله ابن مقفع تاثیرِ عمیقی بر ادبیّاتِ عرب بعد از اسلام داشته که در بسیاری از متونِ عربی منعکس است.
برخی از محققین معتقدند که "شاهنامه ابو منصوری" مهمترین منبع یا شاید تنها منبعِ شاهنامه فردوسی است امّا به این قول نمیشود زیاد اعتماد کرد چون فردوسی خود از دسترسی به داستانهائی از عهد باستان یاد کرده که به پهلوی نوشته شده بوده و او آنها را به عنوانِ "سخنهای راستان" یا واقعیتهای تاریخی میدانسته. این متونِ پهلوی را یک دوست در اختیار فردوسی گذاشته بود. بنا بر همان محققین، شاهنامه ابو منصوری تنها منبع دقیقی نیز بوده که البته او فرصت چندانی برای انجام کار نیافت و در جوانی کشته شد. فردوسی خود در باره منبع شاهنامه بعد از دریافت متن پهلوی از دوستِ خود میگوید:
یکی نامه دیدم پر از داستان سخنهای آن پرمنش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود طبایع ز پیوند او دور بود
نبردی به پیوند او کس گمان پراندیشه گشت این دل شادمان
گذشته بر او سالیان دو هزار گرایدون که برتر، نیابد شمار
فسانه کهن بود و منثور بود طبایع ز پیوند او دور بود
نبردی به پیوند او کس گمان پراندیشه گشت این دل شادمان
گذشته بر او سالیان دو هزار گرایدون که برتر، نیابد شمار
شاهنامه ابو منصوری در زمان فردوسی نمیتوانسته بیشتر از دو یا سه صده عمر داشته باشد که با "گذشته بر او سالیان دو هزار" جور در نمیآید و با توجه به اینکه فردوسی در نقل مطالب بسیار امانت دار بوده، عدم اشاره به شاهنامه ابو منصوری در شاهنامه فردوسی میتواند به عدم ارتباط میان آندو تعبیر شود. من متاسفانه هنوز نتوانسته ام به متن شاهنامه ابو منصوری دسترسی داشته باشم امّا نکته ای که مرا بسیار حیران کرده توجه بیش از حد بعضی باصطلاح محققین ایرانی است که به گفته های هر غربی که چیزی در این باب گفته پرداخته اند امّا سخنان خود فردوسی را فراموش کرده اند! بنا بر گفته های بعضی محققین اروپائی منبع شاهنامه فردوسی تنها متن شاهنامه ابو منصوری بوده در حالیکه بعضی آمریکائیها معتقدند که فردوسی اصلاً هیچ متنی در اختیار نداشته و منبع او داستانهای شفاهی بوده که دیگران برای او نقل کرده اند! ظاهراً همه فراموش کرده اند که فردوسی آنچه را که از دقیقی دریافته بود با امانتِ کامل در شاهنامه خود آورده و هیچگونه کوتاهی در بزرگداشتِ کار او نکرده. گاهی به نظر میرسد که یک کوشش همه جانبه برای پائین آوردنِ ارزشِ کار فردوسی در به نظم کشیدنِ شاهنامه در کار است بطوریکه بعضی غربیها حتی او را به اغراق گوئی نیز متهم میکنند. در مسیرِ همین تلاشها برای کم ارزش کردنِ شاهنامه فردوسی تشکیلات فرهنگی دولت اسلامی اخیراً دست به انتشارِ "شاهنامه ابو منصوری" زده که بنا بر منابع مختلف، به علّت وجود ترجمه های گوناگون (و دارای اختلاف ) از متن اصلیِ "سیر الملوک" که از میان رفته، اصلاً قابل اعتماد نیست.
سخن در باب منبع یا منابع شاهنامه کمی به درازا کشید امّا گفتنی است که اگر بخواهیم در اینباره بیشتر دقّت کنیم نیاز به کاری بسیار عمیقتر و بزرگتر است که زمان زیادی نیاز دارد و جای آن در این نوشته کوتاه نیست. آنچه مسلّم است شاهنامه فردوسی بی مهری زیادی از ایرانیان و دیگران دیده که به هیچوجهی شایسته آن نیست.
در قرن نوزدهم میلادی یک تاجر آلمانی به نام هنریش شیلمان با انجام مقداری کند و کاو به شیوه های غیر معمول در میان باستان شناسان در منطقه ای از ترکیه، که امروز به نام آناتولی شناخته میشود، موفق شد که بقایای شهر افسانه ای "تروی" را کشف کند که تا آنزمان هیچکس به واقعی بودن آن باور نداشت. "تروی" شهری بود که پادشاه آن بر اساس داستان "ایلیاد" از هومر چکامه سُرایِ باستانی یونان با پادشاه شهر دیگری به نام "اسپارتا" در جنگ بود. باز یافت این شهر موجب شد که بسیاری از مردم به افسانه های قدیمی نگاه دیگری داشته باشند. واقعیّت اینست که نه تنها در یونان و ترکیه بلکه در سراسر جهان و از جمله ایران آثارِ قدیمیِ زیادی هست که بسیاری از آنها هزاران سال است که از دیده ها دور مانده یا در زیرِ خاک مدفون است و کسی در باره آنها چیزی نمیداند. بسیاری از آثارِ بی نام و نشان (یا حتی بعضی مناطق آبادِ امروز) در ایران، با توجّه به موقع و محلّیت و حتّی نام آنها، میتوانند با داستانهای بسیار قدیمیِ شاهنامه در ارتباط باشند و نشان از واقعی بودن حوادثی داشته باشند که امروز هنوز برای ما حکمِ افسانه دارند. من نمیخواهم فعلاً وارد جزئیات در این رابطه بشوم و با همین اشاره کوتاه از این مطلب در اینجا میگذرم.
یکی از داستانهائی که با دقّت و با جزئیاتِ بسیار زیاد در شاهنامه فردوسی آمده داستانِ سیاوُش است. سیاوُش فرزند کاووس شاه کیانی از یک مادر تورانی زاده شده بود. مادر سیاوُش از شاهزادگان تورانی بود که همچون دیگر شاهزادگان تورانی همه از نسل تور فرزند فریدون بودند که نیای همه شاهان و شاهزادگان ایرانی و تورانی بود. داستان زندگی سیاوُش سرشار است از حوادث گوناگونی که مجموعه ایست از غمها و شادیها، عشق و حسادت، توطئه و خیانت و ناروائی، همراه با پهلوانیها و فداکاریها و جانفشانیهای جانانه از سوی پهلوانان ایران و توران در نبردهائی که در پی تراژدی مرگ بسیار غم انگیز و ناجوانمردانه سیاوُش بدست تورانیان در میگیرد. آنچه بیش از همه چیز این داستان را دردناک میکند بیگناهی سیاوُش است که بر اثر توطئه های نزدیکان، نه از سوی پدر و نه از سوی پدرِ همسرش، افراسیاب، پذیرفته نمیشود و در نتیجه او را به طرزی بسیار فجیع و غم انگیز میکُشند. پشیمانی پدر البته دیگر سودی نداشت و انتقام رستم نیز که همانند فرزند خود سیاوش را دوست میداشت و او را از کودکی در کنار خود بزرگ کرده بود در کم شدن درد از دست دادن سیاوُش برای ایرانیان اثری نکرد. ایرانیان برای مدتهای مدید هر ساله در سوگ سیاوش عزا گرفتند و گریستند و مویه کردند بطوریکه این کارها در فرهنگ ایرانیان و سرزمینهائی که زیر سلطه ایرانیان بوده ماندگار شده و اثری عمیق از خود بجا گذاشت که تا کنون ادامه دارد.
سوگ سیاوُش هنوز در این روزگار در جای جایِ سرزمینِ ایران باستانی، و حتی در محدوده ایرانِ امروزی، با شیوه های خاصّ خود برگزار میشود. نامهای سیاوش و سیاووشون یا سووشون بر آبادیها و مراسم مختلف که در گوشه و کنار سرزمین ایران برگزار میشود حکایت از اثر عمیق و دیر پای واقعه غم انگیز کشته شدن سیاووش بر فرهنگ مردم این سرزمین دارد. گفته میشود که پوشش جامه سیاه و خاک بر سر نهادن و سینه کوفتن در هنگام عزاداری سُنتی است که آغاز آن به زمان کشته شدنِ سیاووش برمیگردد و هیچگونه رابطه ای با اسلام ندارد. پوشش جامه نیلی که بعدها به سیاه مبدّل شده همراه با آوردن اسب سیاه (که همرنگ اسب سیاووش است) بر سرِ گور و تابوت گردانی و کوبیدن سنج و دمّام از سُنّتهائی است که تا امروز در مراسم سووشون در نقاط مختلف سرزمین ایران رواج دارد. آثار تاریخی گوناگونی از برگزاری مراسم سووشون یافته شده که قدیمی ترین آنها بیش از پنج هزار سال قدمت دارد. روایتی است که خیزش "سیاه جامگان" در خراسان به رهبری بهزادان ملقب به ابومسلم با الهام از مراسم سووشون بوده که در مرو و خراسان به خوبی شناخته شده بود.
بعضی محققین غربی در مطالب خود سیاوش را با اُسایرِس، از خدایان مصر، و نیز با تمّوز یا دوموزی، از خدایان سومری، یکی دانسته اند که بنظر نمیرسد درست باشد. ظاهراً علّت چنین فرضیه هائی بیشتر بر اساس شباهت مرگ فجیع سیاووش که همراه با قطعه قطعه شدن او بود با مرگ اوسایرِس و نیز تمّوز یا دموزی که هردو بدنشان قطعه قطعه شد میباشد امّا تفاوتهای زیادی میان داستان سیاوش و خدای مصری و سومری هست که نمیشود آنها را ندیده گرفت و بهمین جهت نمیتوان آنها را یکی دانست. رویهمرفته، بنظر میرسد که مرگ مظلومانه سیاوش چنان اثرِ پایداری در جامعه و فرهنگ ایرانی داشته که حتی امروز، بیش از یکهزار و چهارصد سال بعد از پذیرش اسلام و از ورای هزاره ها، هنوز با همان شدّت و عمق، خود را در مراسم عزاداری برای سومّین امام شیعه، که ساخته و پرداخته فرهنگ ایرانیست، نشان میدهد.
سهراب فردوس
کانادا
تاریخ نگارش: پانزدهم ماه ژوئن 2016